کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردوبازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گردوبازی
لغتنامه دهخدا
گردوبازی . [ گ ِ ] (حامص مرکب ) عمل گردوباز. قسمی بازی گردو است . و آن چنان است که دو گردو را پهلوی یکدیگر می نهند یا چند گردو را دوبه دو به فاصله ٔ معین می چینند، سپس طرف بازی گردویی را که با کنار هر دو سبابه ٔ خود بطرف گردو غلطاند، اگر به گردوی طرف...
-
جستوجو در متن
-
مغلاغ
لغتنامه دهخدا
مغلاغ . [ م َ ] (اِ) بر وزن و معنی مغلاج است که گودال جوزبازی باشد. (برهان ) (از آنندراج ). گو گردوبازی که کودکان در آن گردوبازی کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلاج شود.
-
گردوباز
لغتنامه دهخدا
گردوباز. [ گ ِ ] (نف مرکب ) آنکه با گردو بازی کند. و رجوع به گردوبازی شود.
-
مغلاج
لغتنامه دهخدا
مغلاج . [ م َ ] (اِ) گوی که جوزبازان در آن جوز اندازند و این کلمه مرکب است از مغ که به معنی گو است و از لاج و لاغ که به معنی بازی است . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). گوی را گویند که به جهت گردکان بازی کنند و وجه تسمیه ٔ این گودال بازی است چه مغ به معنی ...
-
شش خنج
لغتنامه دهخدا
شش خنج . [ ش َ / ش ِ خ َ ] (اِ مرکب ) شلوار و ازار. (ناظم الاطباء). || گردکانی که درون آن را خالی کرده پر از سرب کنند و بدان قماربازی نمایند. (ناظم الاطباء) (برهان ). بازیی است و آن چنان باشد که اندرون گردکان را از مغز خالی کنند و از سرب گداخته پرکنن...
-
بازیدن
لغتنامه دهخدا
بازیدن . [ دَ ] (مص ) بازی کردن . باختن . (شعوری ج 1 ص 180) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : زمانی سوی گوسفندان شویم ز بازیدن و لهو خندان شویم . فردوسی .چو طفل باهمه بازید و بی وفائی کردعجب تر آنکه نگشتند هیچ از او استاد. سعدی . || غارت ...
-
گوز
لغتنامه دهخدا
گوز. [ گ َ / گُو ] (اِ) گردکان را گویند، و معرب آن جوزاست . (برهان ). پهلوی گوز «تاوادیا 161»، گوچ «اونوالا 101»، کردی گوز ، گویز «ژابا ص 369»، طبری اقوز ، مازندرانی کنونی جوز «واژه نامه 41»، گیلکی آقوز ، شهمیرزادی خوز ، معرب آن جوز (= جوگلانس رگیا، ...
-
گو
لغتنامه دهخدا
گو. [ گ َ / گُو ] (اِ) زمین پست و مغاک را گویند. (جهانگیری ) (برهان ) (از ناظم الاطباء). به معنی مغاک است که آن را گود و گودال نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مغاک و زمین نشیب . (غیاث ). لان . کِریشَک . کُریشَنک . غُفچ . (برهان ). چال . چاله . چال...
-
باختن
لغتنامه دهخدا
باختن . [ ت َ ] (مص ) لازم و متعدی هر دوآمده است . مقابل بردن ، در قمار. گم کردن در قمار. زیان کردن در قمار. باختن چیزی بگرو. مقامره . (منتهی الارب ). تقامر. (منتهی الارب ) (کازیمیرسکی ). قمار باختن . یَسْر. یَسَر. مغلوب حریف شدن در قمار. جنسی از قما...