کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردن به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گردن فراز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گردنافراز› [قدیمی، مجاز] gardanfarāz ۱. سربلند.۲. خودپسند؛ متکبر.
-
گردن فرازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] gardanfarāzi ۱. تکبر؛ خودپسندی.۲. سربلندی.
-
گردن کلفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] gardankoloft ۱. آنکه گردنی ستبر دارد؛ ستبرگردن.۲. [مجاز] قوی؛ نیرومند.۳. [مجاز] دارای موقعیت ممتاز اجتماعی؛ بانفوذ.
-
گردن افراز
فرهنگ فارسی معین
(گَ دَ. اَ) (ص فا.) 1 - متکبر، خودپسند. 2 - گردنکش ، عاصی . 3 - نیرومند، قوی .
-
گردن افراشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ تَ) (مص ل .) طغیان کردن ، سرکشی .
-
گردن برده
فرهنگ فارسی معین
(گَ دَ. بُ دِ) (ص مر.) عاصی ، غیرمنقاد؛ مق . گردن داده .
-
گردن پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص ل .) سر باز زدن ، نا فرمانی کردن .
-
گردن تافتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (مص ل .) سرباز زدن ، اعراض ، سرپیچی .
-
گردن خاریدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص ل .) عذر آوردن ، بهانه آوردن .
-
گردن دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص م .) اطاعت کردن ، تسلیم شدن .
-
گردن زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ دَ) (مص م .) کشتن ، سر بریدن .
-
گردن فراز
فرهنگ فارسی معین
( ~ . فَ) (ص فا.) کنایه از: متکبر و سرکش .
-
گردن نهادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نِ دَ) (مص م .) اطاعت کردن .
-
گردن شق
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شَ) (ص مر.) = گردن شخ : کنایه از: مغرور، سرکش .
-
گردن کلفت
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کُ لُ) (ص .) 1 - نیرومند. 2 - دارای قدرت اجتماعی یا اقتصادی . مجازاً زورگو.