کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردنفراز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گردنفراز
مترادف و متضاد
۱. سربلند، مفتخر
۲. طاغی، عاصی، گردنکش
۳. خودپسند، متکبر، مغرور
۴. زورمند، قوی، ≠ سربزیر، ناتوان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گردنفراز
واژگان مترادف و متضاد
۱. سربلند، مفتخر ۲. طاغی، عاصی، گردنکش ۳. خودپسند، متکبر، مغرور ۴. زورمند، قوی، ≠ سربزیر، ناتوان
-
واژههای همآوا
-
گردن فراز
لغتنامه دهخدا
گردن فراز. [ گ َ دَ ف َ ] (نف مرکب ) کنایه از متکبر و سرکش . (آنندراج ). سربلند. سرافراز. شریف . منیع : بدین ایستادند و گشتند بازفرستاده و شاه گردن فراز. فردوسی .نوشت اندر آن نامه های درازکه ای مهتر گرد گردن فراز. فردوسی .ز زورآزمایان گردن فرازبسا کس...
-
گردن فراز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گردنافراز› [قدیمی، مجاز] gardanfarāz ۱. سربلند.۲. خودپسند؛ متکبر.
-
گردن فراز
فرهنگ فارسی معین
( ~ . فَ) (ص فا.) کنایه از: متکبر و سرکش .
-
جستوجو در متن
-
سرافراز
واژگان مترادف و متضاد
۱. بالنده، بلندمرتبه، سربلند، سرفراز، مباهی، مفتخر ≠ سرافکنده ۲. گردنفراز، گردنکش
-
گردنکش
واژگان مترادف و متضاد
سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردنفراز، مارد، متجاسر، متمرد، مستکبر، ناجم، نافرمانبردار، نافرمان، یاغ، یاغی، ≠ فرمانبردار، مطیع
-
arrogant
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متکبر، مغرور، گستاخ، سرکش، پرنخوت، گردنفراز، پر افاده، خود رای، برتن، پر از باد غرور، عظیم، غراب، غره، خود بین
-
مغرور
واژگان مترادف و متضاد
پرادعا، پرمدعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، خودخواه، خودستا، غره، فریفته، گرانسر، گردنفراز، متبختر، متفرعن، متکبر، مدمغ، مستکبر ≠ افتاده، فروتن
-
چرخ
لغتنامه دهخدا
چرخ . [ چ َ ] (اِ) نام پرنده ای است شکاری و به این معنی با غین نقطه دار هم آمده است . (برهان ). نام پرنده ای شکاری است ؛ و صحیح به غین معجمه باشد. (آنندراج ). باز سپید. (ناظم الاطباء). مرغ شکاری . چرغ ، که معرب آن «صَقْر» است . رجوع به چرغ و صَقْر شو...
-
نیک ساز
لغتنامه دهخدا
نیک ساز. (ص مرکب ) سازوار با یکدیگر. (یادداشت مؤلف ). دمساز. سازگار : نه آن زین ، نه این زآن بود بی نیازدو انباز دیدیمشان نیک ساز. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1747).چنین گفت پس با کنیزک به رازکه ای پاک بینادل نیک ساز. فردوسی .دو شاه گرانمایه دو نیک سازرسی...
-
زورآزما
لغتنامه دهخدا
زورآزما. [ زْ / زِ ] (نف مرکب ) زورآزمای . زورآزماینده . آنکه زور و نیروی خویش را به معرض آزمایش درآورد. کسی که با دیگری دست و پنجه نرم کند. پهلوان . (فرهنگ فارسی معین ). پهلوان را گویند. (آنندراج ). پهلوان و کشتی گیر. (ناظم الاطباء) : دو تن را بفرمو...
-
شهنشاه
لغتنامه دهخدا
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهنشاه . شاهانشاه . شاه شاهان . رجوع به شاهنشاه شود : بدین نامه من دست کردم درازبنام شهنشاه گردنفراز. فردوسی .یکی نامه بنوشت بهرام هوربنزد شهنشاه بهرام گور. فردوسی .شهنشاه بنشست بامهتران هر آنکس که بودند از ایران...
-
آنگهی
لغتنامه دهخدا
آنگهی . [ گ َ ] (ق مرکب ) آن زمان . آن وقت . در آن حال : بهرام ، آنگهی که بخشم افتی بر گاه اورمزد دُرافشانی . دقیقی .کشیدندشان خسته و بسته زاربجان خواستند آنگهی زینهار. فردوسی .سوی زال کرد آنگهی سام روی که داد و دهش گیرد آرامجوی . فردوسی .نبشت آنگهی ...