کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردش 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
cornering
گردش 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و اجزای خودرو، مهندسی بسپار- تایر] قابلیت دور زدن و گذر وسیلۀ نقلیه از پیچ مسیر
-
واژههای مشابه
-
گردش آسمان
لغتنامه دهخدا
گردش آسمان . [ گ َ دِ ش ِ س ْ / س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تقدیر. پیش آمد. قضا و قدر : بدو گفت کز گردش آسمان بگوآنچه دانی به پرسش ممان . فردوسی .چنین گفت کز گردش آسمان نیابد گذر مرد نیکی گمان .فردوسی .
-
گردش بالین
لغتنامه دهخدا
گردش بالین . [ گ َ دِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تغییر جا. تغییر منزل . مؤلف آنندراج آرد: رسم ولایت است که شب جمعه به حرم سرا میباشند و اصلاً بیرون نمی خوابند بل آن را شگون بد دانند : مرو ز میکده بیرون اگرچه می نه کشی که رسم نیست شب جمعه گردش با...
-
گردش چشم
لغتنامه دهخدا
گردش چشم . [ گ َ دِ ش ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) حرکت چشم . گرداندن چشم . بگریستن : ز چرخ آتشین جولان شکستم زود می آیدبه خرمن دانه ام را گردش چشم آسیا باشد.اسحاق شوکت (از آنندراج ).
-
گردش خون
لغتنامه دهخدا
گردش خون . [ گ َ دِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دوران دم . گردیدن خون در رگها. رجوع به دوران دم شود.
-
گردش دادن
لغتنامه دهخدا
گردش دادن . [ گ َ دِ دَ ] (مص مرکب ) گرداندن چیزی یا کسی را. به حرکت درآوردن چیزی را بحالت دورانی .
-
گردش دایره
لغتنامه دهخدا
گردش دایره . [ گ َ دِ ش ِ ی ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) محیط دایره : پیشینگان نمی پنداشتند که گردش دایره سه بار چند قطر است . (التفهیم ابوریحان بیرونی ).
-
گردش رفتن
لغتنامه دهخدا
گردش رفتن . [ گ َ دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به سیر و تنزه به صحرا شدن . بیرون شدن از مکان به باغ و بستان یا دیگر جا برای تفریح و تفرج .
-
گردش روزگار
لغتنامه دهخدا
گردش روزگار. [ گ َ دِ ش ِ زْ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجازاً بمعنی تقدیر. قضا. بازیهای چرخ . حوادث نامطلوب : ببینیم کز گردش روزگارچه بندد بدین بند نااستوار. فردوسی .ز یزدان بترس و ز ما شرم دارنگه کن بدین گردش روزگار. فردوسی .این برنا را که از ...
-
گردش قرعه
لغتنامه دهخدا
گردش قرعه . [ گ َ دِ ش ِ ق ُ ع َ / ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از غلطیدن قرعه است . (آنندراج ) : غافل مگشای چشم پرشنگ بر گردش قرعه های نیرنگ .شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج ).
-
گردش کردن
لغتنامه دهخدا
گردش کردن . [ گ َ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفریح کردن . تفرج کردن . رجوع به گردش شود.
-
گردش کنان
لغتنامه دهخدا
گردش کنان . [ گ َ دِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) تفرج کنان . تماشاکنان . رجوع به گردش شود.
-
permitted turning
گردش مجاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] نوعی گردش در تقاطع که زمان جداگانهای به آن اختصاص داده نشده باشد
-
coordinated turn
گردش موزون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] گردش هواگَرد بدون بروز برونسُرش و درونسُرش