کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردان هوایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تنخواه گردان
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) (اِمر.) پولی که در صندوق اداره یا هر شرکتی می گذارند تا در مواقع ضروری از آن استفاده کنند.
-
تعزیه گردان
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) (ص فا.) 1 - کارگردان تعزیه ، مدیر تعزیه . 2 - گردانندة امری ، چرخانندة دستگاهی .
-
روی گردان
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (ص فا.) 1 - دوری کننده . 2 - سرکش .
-
آتش گردان
لغتنامه دهخدا
آتش گردان . [ ت َ گ َ ] (اِ مرکب ) جوّاله . آتش سرخ کن .
-
کاسه گردان
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) (ص فا.) گدای دوره - گرد.
-
لب گردان
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) (ص مف . اِ.) کاسه و مانند آن که دارای لبه هایی مایل به شیب داشته باشد.
-
آینه ٔگردان
لغتنامه دهخدا
آینه ٔگردان . [ ی ِ ن َ / ن ِ ی ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خورشید.
-
آفتاب گردان
لغتنامه دهخدا
آفتاب گردان . [ گ َ ] (اِ مرکب ) سایبان . چتر. || لبه ای جدا که بر مقدم کلاه پیوستندی در سفرها تا آفتاب بر روی کمتر تابد. || گلی که ساق آن بستبری ِ دو ابهام و درازای آن ببالای آدمی و بیشتر رسد با برگهای بزرگ و مزغّب و گلی زرد و پهن و بزرگ چون صحنی خر...
-
تاس گردان
لغتنامه دهخدا
تاس گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) تاس بین . (فرهنگ نظام ). رجوع به تاس بین شود.
-
جام گردان
لغتنامه دهخدا
جام گردان . [ گ َ ] (نف مرکب )آنکه جام را به دور درآورد. گرداننده ٔ جام . ساقی .
-
دولاب گردان
لغتنامه دهخدا
دولاب گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) کسی که تجارت و داد و ستد می کند. (ناظم الاطباء). || به مال دیگران بازی کننده و این از جهت بی دستگاهی بود. (از آنندراج ) : از جگر سرمایه دارد دردکان تاجر دولاب گردان چشم ماست .شاپور تهرانی (از آنندراج ).
-
دست گردان
لغتنامه دهخدا
دست گردان . [ دَ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده و به دور درآورنده با دست . چرخاننده به دست . || (ن مف مرکب ) با دست به دور وچرخش درآمده . گردانیده شده از دستی به دستی . || دستگردو. وام کردن . (تداول گناباد خراسان ). || (اِ مرکب ) وام . قرض . چیزی که به عا...
-
ده گردان
لغتنامه دهخدا
ده گردان . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حبلرود بخش فیروز کوه شهرستان دماوند. واقع در32هزارگزی فیروزکوه . آب آن از حبلرود تأمین می شود.سکنه ٔ آن 269 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
راست گردان
لغتنامه دهخدا
راست گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) ترجمه ٔ کلمه ٔ فرانسه دکستروژیر بمعنی مایل براست . متمایل براست . گردنده بطرف راست است . || (اصطلاح فیزیک ) مادّه ای است که سطح پلاریزاسیون را براست منحرف کند. (مانند گلوکز). کلمه ٔ راست گردان را در کتب علمی و فارسی بج...
-
روی گردان
لغتنامه دهخدا
روی گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) کسی که از کاری اعراض کند و از آن روی تابد. (ناظم الاطباء). مُعرِض . (یادداشت مؤلف ). متماری . (منتهی الارب ). اعراض کننده و بی دماغ . (آنندراج ).- روی گردان گشتن ؛ روگردان شدن : در دماغ عشق ار دل روی گردان گشته است این...