کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردان سپهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سراب گردان
لغتنامه دهخدا
سراب گردان . [ س َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شیرگاه بخش سوادکوه شهرستان قائم شهرواقع در هزارگزی شیرگاه . دارای 90 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ تالار تأمین می شود. محصولی ندارد. شغل مردم چوب بری و تهیه ٔ زغال و کارگری در کارخانه شیرگاه و غ...
-
سبحه گردان
لغتنامه دهخدا
سبحه گردان . [ س ُ ح َ / ح ِ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده ٔ دانه های تسبیح . تسبیح گرداننده : این یکی پیر تنگ میدانی است وآن دگر زال سبحه گردانیست .سنایی .
-
سرگین گردان
لغتنامه دهخدا
سرگین گردان . [ س ِ گ َ ] (اِ مرکب ) جُعَل باشد و آن را کشتک نیز خوانند. (جهانگیری ). سرگین غلطان است که جُعَل باشد. (برهان ) (آنندراج ).خبزدوک . (زمخشری ). رجوع به گوگال و گوگردانک شود.
-
شیشه گردان
لغتنامه دهخدا
شیشه گردان . [ شی ش َ / ش ِ گ َ ] (نف مرکب ) شیشه باز. محیل و شعبده باز و دغلباز. (آنندراج ) (از برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به شیشه باز شود.
-
سیل گردان
لغتنامه دهخدا
سیل گردان . [ س َ / س ِ گ َ ] (اِمرکب ) راهی که برای سیل سازند تا به آبادی و عمران و جاده زیان نیارد. سد. بند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
کاسه گردان
لغتنامه دهخدا
کاسه گردان . [ س َ / س ِ گ َ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که بر در خانه ها رود و گدائی کند . (برهان ). || جام باز. آنکه بشقاب و کاسه و مانند آن را ببازی بر سر چوبی گرداند . (ناظم الاطباء) : هر که چون لاله کاسه گردان شدزین جفا رخ بخون بشوید باز.حافظ.
-
فلک گردان
لغتنامه دهخدا
فلک گردان . [ ف َ ل َ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده ٔ فلک . به کنایت ، خداوند : گویی که نگون کرده ست ایوان فلک وش راحکم فلک گردان یا حکم فلک گردان .خاقانی .
-
لب گردان
لغتنامه دهخدا
لب گردان . [ ل َ گ َ ] (ن مف مرکب ) حوض و کاسه و مانند آن که لبهای مایل به شیب داشته باشد.- لب گردان کردن حوض ؛ پر کردن حوض از آب چنانکه از سرش بگذرد. (آنندراج ) : فرش در ایوان جنت بلکه در راه افکنیدحوض کوثر را لبالب بلکه لب گردان کنید.سعید اشرف (از...
-
بام گردان
لغتنامه دهخدا
بام گردان . [ گ َ ] (اِ مرکب ) بام غلطان . (ناظم الاطباء). سنگی که بر پشت بام غلطانند تا قشر گلین آن سخت شود. بام گلان . بام غلتان . رجوع به بام غلتان شود.
-
بازی گردان
لغتنامه دهخدا
بازی گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) متصدی انجام نمایش . راهنمای بازیگران در هنگام نمایش و بازی .
-
پل گردان
لغتنامه دهخدا
پل گردان . [ پ ُ ل ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پل متحرک .
-
پیاله گردان
لغتنامه دهخدا
پیاله گردان . [ ل َ / ل ِ گ َ ] (نف مرکب ) بدور درآورنده ٔ جام . صراحی گردان . می دهنده .آنکه با پیاله جمع را می دهد. ساقی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 206) : هوا خمار شکن گل پیاله گردان است پیاله نوش و میندیش از خمار امروز.صائب .
-
بلبله گردان
لغتنامه دهخدا
بلبله گردان . [ ب ُ ب ُ ل َ / ل ِ گ َ ] (نف مرکب ) بلبله گرداننده . ساقیی که بلبله را اطراف مجلس می گرداند : جرعه ای از دست غم ، کشتن ما را بس است این همه برپای چیست بلبله گردان او.خاقانی .
-
چرخ گردان
لغتنامه دهخدا
چرخ گردان . [ چ َ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده ٔ چرخ . بحرکت آورنده ٔ هر نوع چرخ و دستگاه . || (اِخ ) کنایه از باری تعالی که گرداننده ٔ چرخ و فلک و کرات سیارات است . خدا. ایزد.
-
تعزیه گردان
لغتنامه دهخدا
تعزیه گردان . [ ت َ ی َ / ی ِ گ َ ] (نف مرکب ) آن که مجلس تعزیه را اداره کند. مانند رژیسور در تئاترها. (یادداشت مرحوم دهخدا). || در اصطلاح فارسی امروزی ، بشخصی اطلاق شود که درامور همگانی اعم از سیاسی و غیره حادثه آفرینی یا میدان داری کند و از آن حواد...