کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردانگیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گردانگیز
/gard[']angiz/
معنی
آنکه گردوغبار برپا کند؛ غبارانگیز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گردانگیز
لغتنامه دهخدا
گردانگیز. [ گ َ اَ ] (نف مرکب ) غبارانگیزنده . آنکه گرد انگیزد: ریاح معاجیح ؛ بادهای تند گردانگیز. هبوب ؛ باد گردانگیز. (منتهی الارب ).
-
گردانگیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gard[']angiz آنکه گردوغبار برپا کند؛ غبارانگیز.
-
جستوجو در متن
-
غبارانگیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qobār[']angiz گردانگیز؛ برانگیزندۀ گردوغبار.
-
هبیب
لغتنامه دهخدا
هبیب . [ هََ ] (ع ص ) باد گردانگیز. (منتهی الارب ). بادی که گرد و غبار پراکند. هَبوب . هبوبة. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (لسان العرب ).
-
معاجیج
لغتنامه دهخدا
معاجیج . [ م َ ] (ع ص ) ریاح معاجیج ؛ بادهای تند گردانگیز. (منتهی الارب ) (ازآنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ضد آن مهاوین است . (از اقرب الموارد).
-
هبوب
لغتنامه دهخدا
هبوب . [ هََ ] (ع ص ) باد گردانگیز. (منتهی الارب ). بادی که گرد و خاک برانگیزد. (ناظم الاطباء). بادی که گرد و غبار پراکند. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد).
-
عجاج
لغتنامه دهخدا
عجاج . [ ع َج ْ جا ] (ع ص ) با بانگ و فریاد از هر صاحب صوتی . (اقرب الموارد) (از آنندراج ) (شرح قاموس ) (از مهذب الاسماء): نهر عجاج و فحل عحاج . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || روز گردانگیز. (منتهی الارب ). روزی که در آن غبار باشد. (اقرب الموارد).
-
انگیز
لغتنامه دهخدا
انگیز. [ اَ ] (اِ) ریشه ٔ فعل انگیزیدن ، آنچه باعث انگیزش و تحریک باشد. محرک . انگیزه . (فرهنگ فارسی معین ) : گمان می برم که قصه ٔ دمنه انگیزحسودان باشد. (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین ).آنکه می کشت مرا غمزه ٔ خونریز تو بودگرچه او کشت ولیکن همه انگ...
-
باد
لغتنامه دهخدا
باد. (اِ) هوایی که بجهت معینی تغییر مکان میدهد. هوایی که بسرعت بجهتی حرکت کند. ریح . ج ، ریاح .ریحه . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). تُرهة. رکاب السحاب . اَوب . سُمَهی . سمهاء. واد: مُشتَکِره ؛ باد سخت .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سَیهَک ، سَهوک...