کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرداندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دل گرداندن
لغتنامه دهخدا
دل گرداندن . [ دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر رأی و عقیده دادن : دل بگردان زود و گرد او مگردسر بکش زین بدنشان و دل بکن . ناصرخسرو.|| نومید کردن کسی را : مرا اگرچه نبینی و رو بگردانی دلم چگونه ازین آرزو بگردانی . امیر شاهی سبزواری (از آنندراج ).رجوع به...
-
روی گرداندن
لغتنامه دهخدا
روی گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روگردان شدن . روی گردانیدن . اعراض کردن . پشت کردن : سفله گو روی مگردان که اگر قارون است کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود. سعدی .گر بنده ٔ خود خوانی رفتیم به سلطانی ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی . سعدی .یک روی زمین دش...
-
سر گرداندن
لغتنامه دهخدا
سر گرداندن . [ س َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روی برگرداندن . اعراض کردن : از سیل چو کوه سر مگردان سیلی خور و روی برمگردان . نظامی .گر نه تا زنده ام به خدمت شاه سر نگردانم از پرستشگاه . نظامی .هر آن کو سر بگرداند ز حکمت از آن بیچاره تر مسکین نباشد.سعدی .
-
قهر گرداندن
لغتنامه دهخدا
قهر گرداندن . [ ق َ گ َدَ ] (مص مرکب ) قهر کردن . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
قبا گرداندن
لغتنامه دهخدا
قبا گرداندن . [ ق َ گ َ دَ ](مص مرکب ) تغییر لباس کردن . (آنندراج ) : چون به گلشن میرود سرو من از تغییر رنگ بهر تعظیمش گلستان در قبا گرداندن است .محمدسعید اشرف (از آنندراج ).
-
کاسه گرداندن
لغتنامه دهخدا
کاسه گرداندن . [س َ / س ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) گدائی کردن : خوردی چو پیاله خون بی جرمان آمد گه ِ آن که کاسه گردانی . جوینی .و رجوع به کاسه گردان شود.
-
عنان گرداندن
لغتنامه دهخدا
عنان گرداندن . [ ع ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روی برتافتن . بازگشتن . بجانب دیگر روی آوردن : این گفت و عنان از او بگرداندیک اسبه شد و دواسبه میراند. نظامی .نفس را عقل تربیت میکردکز طبیعت عنان بگردانی . سعدی .گر تو از من عنان بگردانی من بشمشیر رو نگردانم ....
-
موفق گرداندن
لغتنامه دهخدا
موفق گرداندن . [ م ُ وَف ْ ف َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) موفق گردانیدن . موفق کردن . توفیق دادن . توفیق بخشیدن : آن که مددکار باشد او را در همه ٔ کارهاش و موفق گرداند او را در همه ٔ عزیمتهاش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). و رجوع به موفق کردن شود.
-
نام گرداندن
لغتنامه دهخدا
نام گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) نام تغییر دادن . (از آنندراج ). نام عوض کردن . رجوع به نام تغییر دادن شود : ترسد که نام و ننگ به زشتی بدل کندیوسف به دور حسن تو گردانده نام را.سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
محو گرداندن
لغتنامه دهخدا
محو گرداندن . [ م َح ْوْ گ َ دَ ] (مص مرکب ) محو گردانیدن . محو کردن : ومجموع بدعتهای سیئه و سنن جائره باطل و محو گردانید. (تاریخ قم ص 5). || نیست و نابود کردن .
-
متفرق گرداندن
لغتنامه دهخدا
متفرق گرداندن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) متفرق گردانیدن . متفرق کردن . پراکنده کردن : پس برودت ، اجزای آب را اندرحال جمود متفرق گرداند.(قراضه ٔ طبیعیات ص 92). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
متغیر گرداندن
لغتنامه دهخدا
متغیر گرداندن . [ م ُ ت َ غ َی ْ ی ِ گ َ دَ] (مص مرکب ) (... گردانیدن ). دگرگون ساختن . || خشمگین کردن : ترکان ... همواره تقبیح صورت نظام الملک در خلوت میکرد تا سلطان را نیز بر او متغیر گردانید. (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 33).
-
معلوم گرداندن
لغتنامه دهخدا
معلوم گرداندن . [ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به معلوم گردانیدن شود.
-
باطل گرداندن
لغتنامه دهخدا
باطل گرداندن . [ طِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) باطل کردن : همگان بگریستند و زاری کردند تا مگر این عزم باطل گرداند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). || محو کردن .تباه کردن . باطل کردن : مردم محله آن نقش را سترده بودند و باطل گردانیده . (تاریخ طبرستان ).
-
بلا گرداندن
لغتنامه دهخدا
بلا گرداندن . [ ب َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دفع بلا کردن . دور کردن بلا. دور داشتن بلا : که جبر خاطر مسکین ، بلا بگرداند. (گلستان ).دعای زنده دلانت بلا بگرداندغم رعیت درویش بردهد شادی . سعدی .میسوزم از فراقت رو از جفا بگردان هجران بلای من شد یارب بلا بگر...