کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گراییده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گراییده
لغتنامه دهخدا
گراییده . [ گ َ / گ ِ دَ / دِ ] (ن مف ) متمایل شده : لاجرم کافه ٔ انام از خواص و عوام به محبت او گراییده اند . (گلستان ). رجوع به گرائیدن . گراییدن و گرایستن شود.
-
جستوجو در متن
-
ناگراییده
لغتنامه دهخدا
ناگراییده . [ گ ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نگراییده . مقابل گراییده . رجوع به گراییده شود.
-
green snow
برف سبز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] برفی که سطح آن براثر رشد نوعی جلبک میکروسکوپی به رنگ سبز گراییده باشد
-
گرائیده
لغتنامه دهخدا
گرائیده . [ گ َ / گ ِ دَ / دِ ] (ن مف ) گراییده . رجوع به معانی گراییدن شود.
-
red snow
برف سرخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] برفی که سطح آن براثر رشد نوعی جلبک میکروسکوپی یا وجود گردوخاکِ قرمز به سرخی گراییده باشد
-
چخماقی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ تر - فا. ] (ص نسب .) = چخماخی : 1 - منسوب به چخماق ، از سنگ چخماق . 2 - آن که سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق می زند. ؛سبیل ~سبیل تاب داده که از دو سوی به طرف بالا گراییده .
-
دست گرا
لغتنامه دهخدا
دست گرا. [ دَ گ َ ] (نف مرکب ) دست گرای . گراینده به دست . || (ن مف مرکب ) گراییده به دست .مغلوب و زبون . دستگرای . || (اِمص مرکب ) تجربت و امتحان و آزمایش : بای تگین گفت پیشترک روم و دست گرائی کنم و برفت و سنگ روان شد. (تاریخ بیهقی چ فیاض چ 2 ص 742)...
-
شرف یافتن
لغتنامه دهخدا
شرف یافتن . [ ش َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) افتخار یافتن . به فخر و مباهات رسیدن . (از فرهنگ فارسی معین ) : مردم ز علم و فضل شرف یابدنز سیم و زر و از خزطارونی . ناصرخسرو.اگر دانش بیلفنجی به فضل توشرف یابدپدرت و مادر و فرزند وجد و خویش و خال و عم . ناصرخسرو...
-
بارین
لغتنامه دهخدا
بارین . [ رِ ] (اِخ ) نام شهری است . (آنندراج ). نام شهرکی است بیک روزه راه بمغرب حماة. (دِمزن ). نام شهری از شام در نزدیکی حماة. (ناظم الاطباء). وعامه آن را بعرین نامند. شهر نیکویی است میان حلب وحماة از جهت مغرب . (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع )...
-
دست گرای
لغتنامه دهخدا
دست گرای . [ دَ گ َ ] (نف مرکب ) گراینده ٔ دست . آموخته و مأنوس دست : جگر بیست مبارز ستدن روز مصاف نیزه ٔ هشت رش دست گرای تو کند. منوچهری . || (ن مف مرکب ) گراییده ٔ دست . مغلوب و زبون . (آنندراج ). مطیع. مسخر : ستاره را زپی قدر کرده پای سپرزمانه را...
-
انام
لغتنامه دهخدا
انام . [ اَ ] (ع اسم جمع) خلق . (از اقرب الموارد) (زمخشری ) (ناظم الاطباء). مخلوقات ازجن و انس . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جن و انسی . (زمخشری ). جن و انس و یا آنچه بر روی زمین است . (ناظم الاطباء). آفریدگان . (السامی ) (مهذب الاسماء). آفریده . (زمخ...
-
به گزین
لغتنامه دهخدا
به گزین . [ ب ِه ْ گ ُ ] (ن مف مرکب ) انتخاب بر انتخاب راگویند یعنی از چیزهای گزیده بهترها را باز بگزینند.(انجمن آرا) (آنندراج ). چیزهای سره و نیکو که از چیزهای سره بگزینند. (برهان ) (از جهانگیری ). چیزهای نیکو که برگزیده و منتخب باشد. (رشیدی ). انتخ...
-
ترسا
لغتنامه دهخدا
ترسا. [ ت َ ] (نف / ص ، اِ) ترسنده و بیم برنده و واهمه کننده را گویند. (برهان ). ترسنده . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || نصرانی . (برهان ) (دهار). عابد نصاری که بتازی راهب گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). پهلوی ترساک . ل...
-
داریوش اول
لغتنامه دهخدا
داریوش اول . [ دارْ ش ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) نام و نسب : اسم این شاه در کتیبه های هخامنشی داری ووش یا دارای واوش ، بزبان بابلی دریاووش و در کتیبه های مصریان بزبان مصری آن تریوش و یا تاریوش . و مورخین یونانی : داریس . در توراة: داریوش و دَریاوِش . مورخین ...