کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گران مغز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گران خوی
لغتنامه دهخدا
گران خوی . [ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مخالف و ناساز و بر این قیاس گران بودن خوی : از بس که تو را خوی به عشاق گران است بیقدر متاع سر بازار تو جان است .شیخ العارفین (از آنندراج ).
-
گران خیز
لغتنامه دهخدا
گران خیز. [ گ ِ ] (نف مرکب ) به معنی گران پای . (آنندراج ). دیربلندشونده و سخت از جای برخیزنده : اگرچه شیرپیکر بود پرویزملک بود و ملک باشد گران خیز. نظامی .از گران خیزان خواب صبح فصل گل مباش میرسد خوابی که بیداری فراموشت شود.رضی دانش (از آنندراج ).
-
گران دخل
لغتنامه دهخدا
گران دخل . [ گ ِ دَ ] (ص مرکب ) پردرآمد. دارنده . پربهره : کیست که از بخشش تو نیست گران دخل کیست که از منت تو نیست گرانبار.فرخی .
-
گران دست
لغتنامه دهخدا
گران دست . [ گ ِ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که کارها را بسیار دیر و به تأنی و درنگ کند. (برهان ). کسی که کارها را بدیر کند و این مقابل سبک دست است . (آنندراج ) : مهترند آنچه زآن گران دستندکهترند آنچه زآن سبکپایند. مسعودسعد.تو نکوتر کسی ایرا که ...
-
گران دو
لغتنامه دهخدا
گران دو. [ گ ِدَ / دُو ] (ص مرکب ) اسب آهسته رو. (ناظم الاطباء).
-
گران دود
لغتنامه دهخدا
گران دود. [ گ ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از ابر سیاه و تیره . (برهان ) (آنندراج ). || نِزم و آن بخاری باشد غلیظ و ملاصق زمین . (برهان ).
-
گران رفتار
لغتنامه دهخدا
گران رفتار. [ گ ِ رَ ] (ص مرکب ) کندرو. بطی ءالسیر. کسی که به کندی و سنگینی رود.
-
گران رکاب
لغتنامه دهخدا
گران رکاب . [ گ ِ رِ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که در روز جنگ به حمله ٔ خصم از جا نرود و ثابت قدم باشد و جای خود را نگاه دارد. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). || کنایه از مردم آرمیده و باتمکین . (برهان ).
-
گران رکابی
لغتنامه دهخدا
گران رکابی . [ گ ِ رِ ] (حامص مرکب )کنایه از حمله بردن است . عمل گران رکاب : از ناله در آن گران رکابی الحق سپه گران شکستم . خاقانی . || ثقیل و سنگین بودن : حرارت سخطت با گران رکابی سنگ ذبول کاه دهد کوههای فربی را.انوری .
-
گران رو
لغتنامه دهخدا
گران رو. [ گ ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) کندرو. کند در رفتار. بطی ءالسیر : زیرا که فرودین سبک روتر بود و به گران روتر همی رسد. (التفهیم ).رخت رها کن که گران رو کسی کز سبکی زود به منزل رسی . نظامی .و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قم...
-
گران روح
لغتنامه دهخدا
گران روح . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بدخوی . حِلقِد. (منتهی الارب ).
-
گران روی
لغتنامه دهخدا
گران روی . [ گ ِ رَ ] (حامص مرکب ) عمل گران رو. رجوع به گران رو شود.
-
گران ریش
لغتنامه دهخدا
گران ریش . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بزرگ ریش : هِلَّوف ؛ ریش سطبر. بسیارموی . کلان ریش . نعثل ؛ مردی درازریش ، کان یشبه به عثمان . (منتهی الارب ).
-
گران زبان
لغتنامه دهخدا
گران زبان . [ گ ِ زَ ] (ص مرکب ) الکن . کسی که زبانش در سخن گفتن سنگین است و بسختی سخن ادا کند. طَبّاقاء. (مهذب الاسماء). رجوع به طباقاء شود. که زبانش سنگین است در سخن گفتن . فدم . (دستور اللغه ). قتول . (مهذب الاسماء).
-
گران سایگی
لغتنامه دهخدا
گران سایگی . [ گ ِ ی َ / ی ِ ](حامص مرکب ) عمل گران سایه . رجوع به گران سایه شود.