کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گران رفتار شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گران دو
لغتنامه دهخدا
گران دو. [ گ ِدَ / دُو ] (ص مرکب ) اسب آهسته رو. (ناظم الاطباء).
-
گران دود
لغتنامه دهخدا
گران دود. [ گ ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از ابر سیاه و تیره . (برهان ) (آنندراج ). || نِزم و آن بخاری باشد غلیظ و ملاصق زمین . (برهان ).
-
گران رکاب
لغتنامه دهخدا
گران رکاب . [ گ ِ رِ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که در روز جنگ به حمله ٔ خصم از جا نرود و ثابت قدم باشد و جای خود را نگاه دارد. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). || کنایه از مردم آرمیده و باتمکین . (برهان ).
-
گران رکابی
لغتنامه دهخدا
گران رکابی . [ گ ِ رِ ] (حامص مرکب )کنایه از حمله بردن است . عمل گران رکاب : از ناله در آن گران رکابی الحق سپه گران شکستم . خاقانی . || ثقیل و سنگین بودن : حرارت سخطت با گران رکابی سنگ ذبول کاه دهد کوههای فربی را.انوری .
-
گران روح
لغتنامه دهخدا
گران روح . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بدخوی . حِلقِد. (منتهی الارب ).
-
گران روی
لغتنامه دهخدا
گران روی . [ گ ِ رَ ] (حامص مرکب ) عمل گران رو. رجوع به گران رو شود.
-
گران ریش
لغتنامه دهخدا
گران ریش . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بزرگ ریش : هِلَّوف ؛ ریش سطبر. بسیارموی . کلان ریش . نعثل ؛ مردی درازریش ، کان یشبه به عثمان . (منتهی الارب ).
-
گران زبان
لغتنامه دهخدا
گران زبان . [ گ ِ زَ ] (ص مرکب ) الکن . کسی که زبانش در سخن گفتن سنگین است و بسختی سخن ادا کند. طَبّاقاء. (مهذب الاسماء). رجوع به طباقاء شود. که زبانش سنگین است در سخن گفتن . فدم . (دستور اللغه ). قتول . (مهذب الاسماء).
-
گران سایگی
لغتنامه دهخدا
گران سایگی . [ گ ِ ی َ / ی ِ ](حامص مرکب ) عمل گران سایه . رجوع به گران سایه شود.
-
گران سایه
لغتنامه دهخدا
گران سایه . [ گ ِ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه . (برهان ) (انجمن آرا). گران پایه . (آنندراج ). ج ، گران سایگان : ز پهلو برفتند پرمایگان سپهبدسران و گران سایگان . فردوسی .چو دید آن دو مرد گران سایه رابه دانایی اندر ...
-
گران سر
لغتنامه دهخدا
گران سر. [ گ ِ س َ ] (ص مرکب ) متکبر و مُدمّغ. (از برهان ). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج ) : اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سماء سنا. خاقانی . || صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان ). || مست . ...
-
گران سرشت
لغتنامه دهخدا
گران سرشت . [ گ ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) سست . کاهل . (از برهان ) (از انجمن آرا). کاهل . تنبل . (از آنندراج ) (از مجموعه ٔ مترادفات ). || مردم متکبر و صاحب وقار و تمکین . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
گران سرین
لغتنامه دهخدا
گران سرین . [ گ ِ س ُ ] (ص مرکب ) آنکه سرین کلان دارد.
-
گران سلیح
لغتنامه دهخدا
گران سلیح . [ گ ِ س ِ ] (ص مرکب ) آنکه سلاح او گران بود. سنگین سلاح . شجاع . گرد. دلاور : میر بزرگ نامی گرد گران سلیحی شیر ملک شکاری شاه جهان گشائی .فرخی .
-
گران سنج
لغتنامه دهخدا
گران سنج . [ گ ِ س َ ] (ص مرکب ) گران سنگ . وزین : چو شاه آن متاع گران سنج دیدچو دریا یکی دشت پرگنج دید. نظامی .رجوع به گران سنگ شود.