کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گراس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گراس
/go(a)rās/
معنی
۱. تکه؛ نواله؛ لقمه: ◻︎ جمله نعمتهای الوان بهشت / یک گراس از خوان احسان تو نیست (غضایری: لغتنامه: گراس).
۲. باقیماندۀ طعام
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گراس
لغتنامه دهخدا
گراس . [ گ َ ] (اِ) تکه و نواله و به عربی لقمه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). توشه . تکه . لقمه : جمله نعمت های الوان بهشت یک گراس از خوان احسان تونیست .غضائری (از جهانگیری ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).|| (ص ) عزیز. مکرم . (آنندراج از فرهنگ...
-
گراس
لغتنامه دهخدا
گراس . [ گ ِ ] (اِخ ) فرانسوا ژزف پل کنت دُ ملاح فرانسوی که به هنگام جنگ آمریکا شهرت یافت . متولد بسال 1722 م . در «بار» و متوفی در 1788 م .
-
گراس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گراسه› [قدیمی] go(a)rās ۱. تکه؛ نواله؛ لقمه: ◻︎ جمله نعمتهای الوان بهشت / یک گراس از خوان احسان تو نیست (غضایری: لغتنامه: گراس).۲. باقیماندۀ طعام
-
گراس
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (اِ.) تکه ، نواله ، لقمه .
-
جستوجو در متن
-
غراسه
لغتنامه دهخدا
غراسه . [ غْرا / غ ِ س َ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گراس . رجوع به گراس شود.
-
scrubgrass
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسکراب گراس
-
wheatgrass
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گندم گراس
-
bentgrass
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بنت گراس
-
Gunter Wilhelm Grass
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گونتر ویلهلم گراس
-
pate de foie gras
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پت د فوئی گراس، خمیر چربی جگر غاز ودنبلان
-
گودو
لغتنامه دهخدا
گودو. [ گ ُ دُ] (اِخ ) آنتوان (1605 - 1672 م .). اسقف گراس و سپس اسقف وانس و شاعر فرانسوی که در درو متولد شد.
-
لموئه
لغتنامه دهخدا
لموئه . [ ل ُ ءِ ] (اِخ ) پیر. معمار فرانسوی ، مولد دیژن (حدود 1591-1669 م .). سازنده ٔ گنبدها و جلوخانهای «وال -دو-گراس » به پاریس .
-
لقمة
لغتنامه دهخدا
لقمة. [ ل ُ م َ / ل َ م َ ] (ع اِ) لقمه . نواله . (منتهی الارب ). تکه . اکله . توشه . گراس . تک . پیچی (در تداول مردم قزوین ). آنچه از خوردنی زفت که به یکبار در دهان کنند. مقدار طعامی که یکبار در دهن نهند، و به فارسی فربه از صفات اوست و با لفظ خوردن ...