کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرازان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گرازان
/gorāzān/
معنی
خرامان: ◻︎ گرازانگرازان نه آ گاه از این / که بیژن نهادهست بر بور زین (فردوسی: ۳/۳۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرازان
لغتنامه دهخدا
گرازان . [ گ ُ ] (نف ، ق ) جلوه کنان و خرامان . (برهان ). در حال گرازیدن . رفتنی به تبختر : چون برفتی چنان به نیرو رفتی [ پیغمبر صلوات اﷲ علیه ] که گفتی پای از سنگ برمیگیرد و چنان رفتی که گفتی از فرازی به نشیب همی آید و چنان گرازان رفتی بکش و کندآوری...
-
گرازان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gorāzān خرامان: ◻︎ گرازانگرازان نه آ گاه از این / که بیژن نهادهست بر بور زین (فردوسی: ۳/۳۱۱)
-
گرازان
فرهنگ فارسی معین
(گُ)(ص فا.)خرامان ،در حال خرامیدن .
-
جستوجو در متن
-
گرازگراز
لغتنامه دهخدا
گرازگراز. [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گرازان گرازان : شکار اوستی [ کذا ] ارنه ز عدل تو آهوبه پیش بازش یوز آمدی گرازگراز. سوزنی .رجوع به گرازان و گرازیدن شود.
-
قلم شیربک
لغتنامه دهخدا
قلم شیربک . [ ق َ ل َ ؟ ] (اِخ ) یکی از طوایف پشتکوه ، از ایلات کرد ایران . ییلاق این ایل گرازان و قشلاق آنها شایق است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
کرازان
لغتنامه دهخدا
کرازان . [ ک ِ / ک ُ ] (نف ، ق ) بر وزن و معنی خرامان است و کرازانیدن بمعنی خرامانیدن و کرازیدن بمعنی خرامیدن باشد و به این معنی در فرهنگ جهانگیری به ضم اول و کاف فارسی هم آمده است . (برهان ). اما صحیح به کاف پارسی است . (آنندراج ). رجوع به گرازان شو...
-
زین نهادن
لغتنامه دهخدا
زین نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) زین کردن اسب و دیگر چارپایان را. اسراج . زین بستن : به ده پیل بر، تخت زرین نهادبه پیلی دو پرمایه تر زین نهاد. فردوسی .بفرمود تا اسب را زین نهندبه بالای او زین زرین نهند. فردوسی .گرازان گرازان نه آگاه از این که ...
-
جای خواب
لغتنامه دهخدا
جای خواب . [ ی ِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بستر. فراش . رختخواب . جائی که بتوان در آن خفتن : تهمتن همیدون سرش پر شراب بیامد گرازان سوی جای خواب . فردوسی .بر آورد یوسف سر از جای خواب دل و جان وی آرزومند باب .(یوسف و زلیخا).
-
ناژو
لغتنامه دهخدا
ناژو. (اِ) ناجو. درخت صنوبر . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). ناژ. درخت کاج . (فرهنگ نظام ) : بدخواه تو چون ناژو بیند بهراسدپندارد کان ازپی او ساخته داریست . فرخی .چو بر ناژو سرایان گشت نازوبه صحرا شد گرازان گورو آهو. عبدالمجید...
-
ناوناوان
لغتنامه دهخدا
ناوناوان . (نف مرکب ، ق مرکب ) از: ناو (از مصدر ناویدن ) + ناو (مکرر) + ان (پسوند صفت فاعلی و حال ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خرامان . گرازان . جلوه کنان . (برهان قاطع) (آنندراج ). دامن کشان . (از فرهنگ خطی ): درانج ؛ ناوناوان و خرامان در رفتار....
-
حائک
لغتنامه دهخدا
حائک . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حوک و حیاکت و حیاک . بافنده . جولاه . جولاهه . جولا. نسّاج . گوفشانه . پای باف . همگر. جشیر. جشیره . بافکار. || نعت فاعلی از حیک و حَیکان . آنکه خرامد. آنکه گرازان رود. آنکه گاه رفتن دوش و تن جنباند. آنکه گاه رفتن دو...
-
حیکان
لغتنامه دهخدا
حیکان . [ ح َ ی َ ] (ع مص ) حیک . خرامیدن و گرازان رفتن و دوش و تن جنبانیدن در رفتن . (منتهی الارب ). تکبر کردن : فهو حائک و حَیّاک و حیکانة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تأثیر کردن سخن در دل . (منتهی الارب ). || کار کردن شمشیر. رجوع به حیک شود...
-
یوزبان
لغتنامه دهخدا
یوزبان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: یوز + بان ، پسوند) کسی که محافظت می کندیوزهای شکاری را. (از ناظم الاطباء). فهاد. (دهار). فهاد. یوزبنده . یوزوان . (یادداشت مؤلف ) : برفتند با یوزبانان و فهدگرازان و تازان سوی رود شهد. فردوسی .نشگفت اگر به قوت بخت تو...
-
فهد
لغتنامه دهخدا
فهد. [ ف َ ] (ع اِ) یوز. ج ، افهد، فهود. (منتهی الارب ). یوز. پوزپلنگ . (فرهنگ فارسی معین ). در رنگ چون پلنگ و به طبع چون سگ باشد. (یادداشت مؤلف ). وحوش را بدان شکار کنند. تنگ خلق ، سخت خشم و جهنده و دیرخواب است . (اقرب الموارد) : برفتند با یوزبانان...