کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گذشت داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ماتم داشتن
لغتنامه دهخدا
ماتم داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) سوکواری کردن . عزاداری کردن : امیر ماتم داشتن بسیجید. (تاریخ بیهقی ). ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید بپسندید. (تاریخ بیهقی ).ماتم روزگار داشته ام که دگر چون تو روزگار نداشت . مسعودسعد.ترا به محنت ...
-
شولیدن
لغتنامه دهخدا
شولیدن . [ دَ ] (مص ) (از: شول + َیدن ، پسوند مصدری ) ژولیدن . بشولیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). متحیر و درمانده نشستن . (فرهنگ خطی ) (رشیدی ). درهم شدن و پریشان خاطر نشستن و درمانده گردیدن . (برهان ) (آنندراج ). پریشان شدن . (جهانگیری ). || درهم شد...
-
تجوع
لغتنامه دهخدا
تجوع . [ ت َ ج َوْ وُ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گرسنگی : نیز جوع و حاجتم از حد گذشت صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت . مولوی (مثنوی ).گفت دانم کز تجوع وز خلاجمع آمد رنجتان زین کربلا. مولوی (مثنوی ).|| خویشتن را گرس...
-
ساعت شمردن
لغتنامه دهخدا
ساعت شمردن . [ ع َ ش ِ / ش ُ م َ /م ُ دَ ] (مص مرکب ) بفکر زمان بودن . با بیصبری انتظار گذشت زمان را داشتن . دقیقه شماری کردن : بزرگان چشم و دل در انتظارندعزیزان وقت و ساعت میشمارند.نظامی (خسرو و شیرین ).
-
مو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - رشد خارجی روی پوست به صورت رشته های محکم نخ مانند به ویژه رشته های رنگیزه داری که پوشش ویژة یک پستاندار است . 2- پوشش مویی یک جانور یا بخشی از بدن به ویژه پوشش مویی سر انسان . ؛~ی دماغ (کن .) مزاحم . ؛~ را از ماست کشیدن (کن .) بسیار دقی...
-
مرصد
لغتنامه دهخدا
مرصد. [ م َ ص َ ] (ع اِ) جای نگاه داشت . (منتهی الارب ). جای نگاه داشتن و موضع چشم داشت و انتظار چیزی . (غیاث ). رصدگاه . (از اقرب الموارد). مرصاد. (دهار). ج ، مَراصد.(اقرب الموارد) : ... واقعدوا لهم کل مرصد فان تابوا و أقاموا الصلاة و آتوا الزکاة ف...
-
تاپاک
لغتنامه دهخدا
تاپاک . (اِ) طپیدن و اضطراب و بیقراری . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). بیقراری و تب داشتن و مصدر آن تپیدن وبطاء معرب است . (آنندراج ) (انجمن آرا) : از غم و غصه دل دشمنت بادگاه در تاپاک و گاهی در سنخج . علی منطقی رازی تا پاک جان از حد گذ...
-
زحیر خوردن
لغتنامه دهخدا
زحیر خوردن . [ زَخوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غم داشتن . اندوهگین بودن . نگران بودن . دچار سختی و اندوه شدن : یکچند شادکام چریدید شیروارامروز درد باید خورد و غم و زحیر. فرخی .ای دوست غم جهان به بیهوده مخوربیهوده زحیر دهر فرسوده مخورچون بوده گذشت و نی...
-
لبث
لغتنامه دهخدا
لبث . [ ل َ ] (ع مص ، اِمص ) مکث . پاییدن . پای داشتن . مقابل سرعت و شتاب . درنگ . درنگی . انتظار. دیر کردن . درنگ کردن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ). مکث کردن . لباث . (منتهی الارب ). لباثة. لبیثة. (منتهی الارب ) : ابوعلی کس فرستاد و گفت ...
-
تشحة
لغتنامه دهخدا
تشحة. [ت ُ ح َ ] (ع اِ) جدّ و درستی است که در مقابل هزل و بازی باشد. (شرح قاموس ). جدّ و حمیت ، در اصل وشحة بوده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ننگ و عار داشتن و اصل آن وشحه است ... (شرح قاموس ). || بددلی و ترس است . (شرح قاموس ) (منت...
-
جیحون
لغتنامه دهخدا
جیحون . [ ج َ ] (اِخ ) نهر بلخ که بخوارزم منتهی میشود. (منتهی الارب ). آمویه . آبی است میان خراسان و ماوراءالنهر نزدیک بلخ . (آنندراج ). رود بزرگ ترکستان که از فلات پامیر سرچشمه گرفته پس از مشروب کردن خیوه وارد دریاچه ٔ آرال میشود : زین سوی جیحون توا...
-
یتاق
لغتنامه دهخدا
یتاق . [ ی َ / ی ُ ] (ترکی ، اِ)پاس و پاس داشتن و محافظت کردن . (برهان ) (سروری ). پاسبانی یعنی چوکی . (غیاث اللغات ). پاسبانی و پاس داشتن یعنی چوکی . (آنندراج ). پاس و حفظ. (ناظم الاطباء) : اینک خان چون این جواب شنید مستعد کار شد وتیرهای یتاق به اقط...
-
انفعال
لغتنامه دهخدا
انفعال . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) شدن کار، یقال : فعلته فانفعل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کرده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || اثر پذیرفتن . || شرمنده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || مقوله ٔ انفعال یا ان ینفعل یکی از مقولات عشر ارسطو و یکی از مقول...
-
چشم زدن
لغتنامه دهخدا
چشم زدن . [ چ َ / چ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بیدار بودن . || ترسیدن و واهمه نمودن . (برهان ) (ناظم الاطباء). هراسیدن . (آنندراج ). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی : دوخته بر دیده ازین ناکسان کاهل نظر چشم زنند از خسان . میر خسرو (از آنندرا...
-
آلانق
واژهنامه آزاد
آلانق یکی از روستاهای آذربایجان شرقی بوده و در شهرستان بستان آباد بخش مرکزی دهستان قوری گل واقع شده. این روستا از جاده تهران - تبریز حدود 20 کیلومتر فاصله دارد. از جمله روستاهای مجاور می توان به الوار(علی آباد)،کر، ترکداری، خیره مسجد و زین کش(خالی ا...