کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گذشتنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گذشتنی
/gozaštani/
معنی
۱. قابل گذشتن.
۲. پایانیافتنی؛ فناشدنی: ◻︎ هرگز به پنج روزه حیات گذشتنی / خرم کسی شود مگر از موت غافلی (سعدی۲: ۶۸۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گذشتنی
لغتنامه دهخدا
گذشتنی . [ گ ُ ذَ ت َ ] (ص لیاقت ) قابل گذشتن . به اتمام رسیدنی . پایان یافتنی . بسررسیدنی : هرگز به پنج روزه حیات گذشتنی خرم کسی شودمگر از موت غافلی .سعدی .
-
گذشتنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gozaštani ۱. قابل گذشتن.۲. پایانیافتنی؛ فناشدنی: ◻︎ هرگز به پنج روزه حیات گذشتنی / خرم کسی شود مگر از موت غافلی (سعدی۲: ۶۸۰).
-
جستوجو در متن
-
نگذشتنی
لغتنامه دهخدا
نگذشتنی . [ ن َ گ ُ ذَ ت َ / ن َ ذَ ت َ ] (ص لیاقت ) مقابل گذشتنی .
-
ناگذشتنی
لغتنامه دهخدا
ناگذشتنی . [ گ ُذَ ت َ ] (ص لیاقت ) آنچه نمی گذرد. (ناظم الاطباء). که گذشتنی نیست . ثابت . پایدار. تغییرناپذیر. پابرجا.
-
ناماندنی
لغتنامه دهخدا
ناماندنی . [دَ ] (ص لیاقت ) نماندنی . غیر باقی . فانی . گذشتنی . ناپایدار. گذران . || مردنی . که زیستنی و باقی ماندنی نیست . که بزودی خواهد مرد. که رفتنی است .
-
درشکسته
لغتنامه دهخدا
درشکسته . [ دَ ش ِک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) شکسته . منکسر : طاق فلک ز زلزله ٔ صور در شکست زین طاق درشکسته سبکتر گذشتنی است .خاقانی .
-
زینی
لغتنامه دهخدا
زینی . (ص نسبی ) زیندار. که زین بر او نهند سواری را.ستوری که سزاوار زین است و این جز ستور باری است که بر آن پالان یا جز آن نهند بار بردن را : گذشتنی که نیالوده بود زآب در اوستور زینی زین و ستور باری بار. فرخی .هزار استر زینی تیزگام سراسر به زرین و سی...
-
خرم شدن
لغتنامه دهخدا
خرم شدن . [ خ ُرْ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شاد شدن . خوش شدن : مخرام و مشو خرم از اقبال و زمانه زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا. ناصرخسرو.مبادا که فردا بخون منش بگیرند و خرم شود دشمنش . سعدی (بوستان ).هرگز به پنجروزه حیات گذشتنی خرم کسی شود مگر از مو...
-
کیومرث
فرهنگ نامها
(تلفظ: ki(a)yomars) (= گیومرت) ، زندهی فانی ، جزء اول ' گیو ' و ' گیه ' به معنی جان و زندگی است و جزء دوم 'مرتن ' صفت است به معنی مردنی و در گذشتنی و به تعبیر دیگر مردم (چون بشر فانی است او را مردنی و درگذشتنی نامیدهاند). (از پاورقی برهان ـ چ معین)...
-
رفتنی
لغتنامه دهخدا
رفتنی . [ رَ ت َ ] (ص لیاقت ) گذشتنی . (ناظم الاطباء). خلاف ماندنی . مقابل ماندنی و ماندگار. کسی که رفتنش لازم باشد. (یادداشت مولف ). هر چیزی که می رود و در می گذرد. (ناظم الاطباء). گذشتنی . (فرهنگ فارسی معین ) : ورا کرد پدرود و با او بگفت که من رفتن...
-
غازیان
لغتنامه دهخدا
غازیان . (اِ) جمع فارسی کلمه ٔ غازی است که بر مطلق جنگجویان و سپاهیان اطلاق میشود : اندر وی [قالیقله ] غازیانند بنوبت از هر جایی . (حدود العالم ). غازیان ماوراءالنهر و مردم شهر به طاعت پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند. (تاریخ بیهقی ). چون خوارزم...
-
شهنشه
لغتنامه دهخدا
شهنشه . [ ش َ هََ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهانشاه . شاهنشاه . شهنشاه . شاه شاهان : از درگه شهنشه مسعود باسعادت زیبابپادشاهی دانا بشهریاری . منوچهری .دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه تا بازگشت سلطان از لاله زار ساری . منوچهری .خاقانیا بعبرت ناپاکی فلک...
-
فسونگر
لغتنامه دهخدا
فسونگر. [ ف ُ گ َ ] (ص مرکب ) فسون خوان . فسون ساز. آنکه جادو و نیرنگ کند : فسونگر چو بر تیغ بالا رسیدز دیبا یکی پر بیرون کشید. فردوسی .فسونگر به گفتار نیکو همی برون آرد از دردمندان سقم . ناصرخسرو.ترا سیمرغ و تیر گز نبایدنه رخش و جادوی زال فسونگر. از...
-
عبرت
لغتنامه دهخدا
عبرت . [ ع ِ رَ ] (ع مص ) عبرة. پند گرفتن . (غیاث اللغات ) (از صراح ) (ناظم الاطباء). عبرة : سه بیت شعر یاد داشتم از آن ابوالعتاهیه ... که اندر آن عبرتهاست . (تاریخ بیهقی ص 238).خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک بر خاک آن شهنشه کشور گذشتنی است . خاقانی . ||...