کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گذرنامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گذرنامه
/gozarnāme/
معنی
مدرکی رسمی که دارندۀ آن حق سفر به کشورهای خارجی را دارد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پاسپورت، تذکره، جواز، روادید
دیکشنری
pass, passport
-
جستوجوی دقیق
-
گذرنامه
لغتنامه دهخدا
گذرنامه . [ گ ُ ذَ م َ / م ِ ](اِ مرکب ) جواز. (مهذب الاسماء). جواز از بهر آمدن ورفتن . (صحاح الفرس ). مکتوبی باشد که در راهها بنمایند. (فرهنگ اوبهی ). جواز، نوشته ای که مسافران را دهند تا از گذربانان و راه داران و امثال آنها کسی مانع ایشان نشود. (بر...
-
گذرنامه
واژگان مترادف و متضاد
پاسپورت، تذکره، جواز، روادید
-
گذرنامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gozarnāme مدرکی رسمی که دارندۀ آن حق سفر به کشورهای خارجی را دارد.
-
گذرنامه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مِ) (اِمر.) ورقة اجازة عبور از مرز، پاسپورت .
-
گذرنامه
دیکشنری فارسی به عربی
ترخيص , جواز السفر
-
واژههای مشابه
-
روادید گذرنامه
دیکشنری فارسی به عربی
تأشيرة
-
biometric passport
گذرنامۀ زیستنگار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] گذرنامهای الکترونیکی که در آن مشخصههایی چون ویژگیهای چهره و اثر انگشت و الگوی عنبیۀ دارندۀ گذرنامه برای تشخیص هویت او بر روی تراشۀ رایانهای ذخیره شده باشد
-
گذرنامه ای ارائه داد
دیکشنری فارسی به عربی
أبرَزَ جوازَ سفرٍ
-
واژههای همآوا
-
گزرنامه
لغتنامه دهخدا
گزرنامه . [ گ ُ زَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتاب تعبیر خواب ، چه گزر بمعنی خواب هم آمده است . (برهان ). و رجوع به گزارشنامه و گزارنامه شود.
-
جستوجو در متن
-
پاسپورت
فرهنگ واژههای سره
گذرنامه
-
passman
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گذرنامه
-
transitman
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گذرنامه