کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گذراندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گذراندن
/gozarāndan/
معنی
۱. کسی یا چیزی را از جایی عبور دادن.
۲. کاری را به انجام رساندن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. طی کردن، قراردادبستن، قرارگذاشتن
۲. سپری کردن، گذرانیدن
۳. رد کردن
۴. تجاوزدادن
فعل
بن گذشته: گذراند
بن حال: گذران
دیکشنری
lead, traverse, use
-
جستوجوی دقیق
-
گذراندن
لغتنامه دهخدا
گذراندن .[ گ ُ ذَ دَ ] (مص ) عبور دادن . رد کردن : گر ایدون که فرمان دهد شهریارسپه بگذرانم کنم کارزار. فردوسی .تیر اندر سپر آسان گذراند چو زندچون کمان خواست عدو را چه پرند و چه سپر. فرخی .نوک تیر مژه از جوشن جان میگذرانی من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت...
-
گذراندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. طی کردن، قراردادبستن، قرارگذاشتن ۲. سپری کردن، گذرانیدن ۳. رد کردن ۴. تجاوزدادن
-
گذراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹گذرانیدن› gozarāndan ۱. کسی یا چیزی را از جایی عبور دادن.۲. کاری را به انجام رساندن.
-
گذراندن
فرهنگ فارسی معین
(گُ ذَ دَ) (مص م .) 1 - عبور دادن ، رد کردن . 2 - پشت سر نهادن ، طی کردن . 3 - بالاتر بردن از، برتر بودن . 4 - تجاوز دادن .
-
گذراندن
دیکشنری فارسی به عربی
ابق , اجرة , بينما , تفاد
-
واژههای مشابه
-
شب گذراندن
لغتنامه دهخدا
شب گذراندن . [ ش َ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) سپری کردن شب . به سر بردن شب : بر سر کوی تو شبها گذارندیم به عیش کاسمان پوشش ما بود و زمین بستر ما.وحشی بافقی .
-
خوش گذراندن
لغتنامه دهخدا
خوش گذراندن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) تفرج کردن . گشت و گذار کردن . به عیش و عشرت و راحت و بدون مرارت و زحمت زندگی کردن . (ناظم الاطباء).
-
وقت گذراندن
دیکشنری فارسی به عربی
عاطل
-
یکشنبه را گذراندن
دیکشنری فارسی به عربی
احد
-
دم اخر را گذراندن
دیکشنری فارسی به عربی
تباطا
-
از صافی گذراندن
دیکشنری فارسی به عربی
ترشيح
-
وقت را بیهوده گذراندن
دیکشنری فارسی به عربی
رغيف
-
از نظر گذراندن
دیکشنری فارسی به عربی
وجهة النظر
-
بیهوده وقت گذراندن
دیکشنری فارسی به عربی
اغف , غمر