کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گذاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گذاره
/gozāre/
معنی
۱. گذشتن از جایی؛ عبور.
۲. (اسم) مجرا؛ معبر؛ گذرگاه.
〈 گذاره کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. عبور کردن؛ گذشتن.
۲. (مصدر متعدی) عبور دادن؛ گذراندن: ◻︎ ز رودهایی لشکر همی گذاره کنی / که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب (مسعودسعد: ۵۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گذاره
لغتنامه دهخدا
گذاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) مجری . گذرگاه . معبر. سوراخی که از یک سوی آن بسوی دیگر توان دیدن . سوراخی که از دو سوی روشنایی و هوا راه دارد. سوراخی که از سویی فروشده از دیگر سوی سر بیرون کند: غموس ؛ زخم گذاره . (منتهی الارب ). نَفَق ؛ سوراخ گذاره ٔ دو...
-
گذاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] gozāre ۱. گذشتن از جایی؛ عبور.۲. (اسم) مجرا؛ معبر؛ گذرگاه.〈 گذاره کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. عبور کردن؛ گذشتن.۲. (مصدر متعدی) عبور دادن؛ گذراندن: ◻︎ ز رودهایی لشکر همی گذاره کنی / که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب (مسعودسعد: ۵۷)...
-
گذاره
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ) (اِمص .) گذر کردن ، گذر.
-
واژههای مشابه
-
گذاره آمدن
لغتنامه دهخدا
گذاره آمدن . [ گ ُ رَ / رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . رد شدن . گذشتن : از لب آب جیحون گذاره آمدند و خراسان بگرفتند. (تاریخ سیستان ).
-
گذاره بردن
لغتنامه دهخدا
گذاره بردن . [ گ ُ رَ / رِب ُ دَ ] (مص مرکب ) عبور دادن . گذراندن : گذاره برد سپه راز ده دوازده رودبه مرکبان بیابان نورد کوه گذار.فرخی .
-
گذاره شدن
لغتنامه دهخدا
گذاره شدن . [ گ ُ رَ / رِ ش ُ دَ ](مص مرکب ) گذشتن . عبور کردن . || گذاره شدن تیر. صَرَد. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) : گذاره شد [ تیر بیدرفش در زریر ] از خسروی جوشنش بخون تر شد آن شهریاری تنش . دقیقی .بزد بر میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی . فر...
-
گذاره کردن
لغتنامه دهخدا
گذاره کردن . [ گ ُ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . رد شدن . گذشتن . گذاره کردن تیر از جوشن . عبره کردن . از یک سو فروشدن و از دیگر سو بیرون شدن : بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره دلم به مژگان کرده ست پاره پاره . دقیقی .بیابان چگونه گذاره کنم...
-
گذاره شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) گذر کردن .
-
بی گذاره
لغتنامه دهخدا
بی گذاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + گذاره ) که گذاره ندارد. که ممر و معبر ندارد. که گذرگاه ندارد. || به هدف ناخورده و عبورناکرده از هدف : بزد هم بر آنگونه ده چوبه تیربر او آفرین کرد برنا و پیراز آنهایکی بی گذاره نماندهمی هر کسی نام یزدان ب...
-
واژههای همآوا
-
گزاره
لغتنامه دهخدا
گزاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) تعبیر خواب . || تفسیر و شرح عبارت . (برهان ) (آنندراج ) : سخن حجت گزارد نغز و زیباکه لفظ اوست منطق را گزاره . ناصرخسرو.رؤیاست مثلهای قران جز بگزاره آسان نشود بر تو نه امثال و نه احوال . ناصرخسرو.|| زیادتی و فراوانی و مبا...
-
گزاره
واژگان مترادف و متضاد
۱. عبارت ۲. محمول ۳. ادا، پرداخت، تادیه ۴. اجرا، انجام ۵. اظهار، بیان ۶. تفسیر، شرح
-
گزاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gozāre ۱. (ادبی) در دستور زبان، قسمتی از جمله که به همراه فعل ربطی به نهاد نسبت داده میشود؛ مُسند؛ خبر.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] = گزاردن
-
گزاره
فرهنگ فارسی معین
(گُ رِ) (اِمص .) نک گزارش .