کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گذاردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گذاردن
/gozārdan/
معنی
چیزی را در جایی قرار دادن؛ نهادن؛ گذاشتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جادادن، گذاشتن، نهادن
۲. وضع کردن، وضع
۳. طی کردن، عبور کردن، گذشتن
۴. برپاداشتن، منعقد کردن
۵. ترک کردن، رها کردن
فعل
بن گذشته: گذارد
بن حال: گذار
دیکشنری
put, repose, situate
-
جستوجوی دقیق
-
گذاردن
لغتنامه دهخدا
گذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گذاشتن . نهادن : از آنکه روی سپه باشد او بهر غزوی همی گذارد شمشیرش از یمین و شمال چو پشت قُنفُذ گشته تنورش از پیکان هزار میخ شده درقش از بسی سوفال . زینبی .به برسام فرمود کز قلبگاه به یکسو گذار آنچه داری سپاه . فردوسی .اگر خ...
-
گذاردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. جادادن، گذاشتن، نهادن ۲. وضع کردن، وضع ۳. طی کردن، عبور کردن، گذشتن ۴. برپاداشتن، منعقد کردن ۵. ترک کردن، رها کردن
-
گذاردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] gozārdan چیزی را در جایی قرار دادن؛ نهادن؛ گذاشتن.
-
گذاردن
فرهنگ فارسی معین
(گُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - گذاشتن ، نهادن . 2 - طی کردن ، سپردن . 3 - منعقد کردن ، برقرار کردن .
-
گذاردن
دیکشنری فارسی به عربی
اثر , استثمر , راحة , ضع , عامي , وقفة
-
واژههای مشابه
-
گام گذاردن
لغتنامه دهخدا
گام گذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) قدم گذاشتن . قدم برداشتن . گام نهادن : درفش منوچهر چون دید سام پیاده شد از اسب و بگذارد گام . فردوسی .به مغرب میتواند رفت در یک روز از مشرق گذارد هر که چون خورشید گام آهسته آهسته . صائب . || آغاز کردن . اقدام کردن :...
-
نماز گذاردن
لغتنامه دهخدا
نماز گذاردن . [ ن َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) نماز خواندن . نماز گزاردن .
-
فرمان گذاردن
لغتنامه دهخدا
فرمان گذاردن . [ ف َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) فرمان دادن . فرمودن . امر کردن . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
فرو گذاردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دَ) (مص م .) 1 - ترک کردن ، رها کردن . 2 - اِهمال کردن ، کوتاهی کردن .
-
حق گذاردن
لغتنامه دهخدا
حق گذاردن . [ ح َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به حق گزاردن شود.
-
دست گذاردن
لغتنامه دهخدا
دست گذاردن . [ دَ گ ُدَ ] (مص مرکب ) تسلیم کردن . (آنندراج ) : بیابگذار پیش شاه ما دست که از بوی کباب دل شوی مست . غنیمت (از آنندراج ).|| تعظیم کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 93). سلام کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 215).
-
روز گذاردن
لغتنامه دهخدا
روز گذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گذرانیدن روز. روز بسر بردن : علاق ؛آنچه بوی روز گذارند از علف و قوت . (منتهی الارب ).
-
کار گذاردن
لغتنامه دهخدا
کار گذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) تمشیة (متعدی و لازم آمده ).
-
خالی گذاردن
لغتنامه دهخدا
خالی گذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به «خالی گذاشتن » شود.