کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گداطبع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گداطبع
/ga(e)dāstab'/
معنی
گداصفت؛ گدامنش
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گداطبع
لغتنامه دهخدا
گداطبع. [ گ َ / گ ِ طَ ] (ص مرکب ) خسیس . دنی . (آنندراج ). لئیم یا پست فطرت . کسی که طبعاً گدا و مایل به گدایی باشد : گداطبع اگر در تموز آب حیوان به دستت دهد جور سقا نیرزد. سعدی .خواجه می نازد به سیم و زر گداطبع [ و ] بلاست خواجه آن باشد که در مهر و...
-
گداطبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] ga(e)dāstab' گداصفت؛ گدامنش
-
جستوجو در متن
-
گدامنش
واژگان مترادف و متضاد
گداصفت، گداطبع، لئیم، ممسک
-
گدیه خوی
لغتنامه دهخدا
گدیه خوی . [ گ َدْ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) گداطبع که خسیس و دنی باشد. (آنندراج ).
-
ناشتامنش
لغتنامه دهخدا
ناشتامنش . [ ش ِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) گرسنه چشم . گداطبع. حریص . فرومایه : نان مخور پیش ناشتامنشان ور خوری جمله را به خان بنشان .نظامی .
-
گدا و گدر
لغتنامه دهخدا
گدا و گدر. [گ َ گ َ دَ ] (ص مرکب ) ازآن گدا. گداطبع : چون پدر و مادر خرسر بُدندترسا مولا و گدا و گدرگوید کز نسبت سامانیم سامان ترسا بده باشد مگر.سوزنی .
-
ساسی نهاد
لغتنامه دهخدا
ساسی نهاد. [ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) فرومایه . سفله . گداطبع. گدامنش ، گداروی . گداصفت . گدافطرت . گداهمت : همه ساسی نهاد و مفلس طبعباز در سر فضول ساسانی . سنائی .رجوع به ساسی شود.
-
ناپرهیزگار
لغتنامه دهخدا
ناپرهیزگار. [ پ َ ] (ص مرکب ) فاسق بدکار. (آنندراج ). آن که پرهیزگاری و پارسائی ندارد. (ناظم الاطباء). غیرمتقی . فاسق . فاجر. ناپارسا. بی تقوا. بی عفت . ناپاک دامن : عالم ناپرهیزگارکوری است مشعله دار. (گلستان ). معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترشروی...
-
سقا
لغتنامه دهخدا
سقا. [ س َق ْ قا ] (ع ص ) سقاء. رجوع بدان کلمه شود.- مرغ سقا ؛ سریچه . (فرهنگ اسدی ) : و مرغانی که سقا خوانند پیوسته بر آن درختها نشینند. (تاریخ طبرستان ). || آبکش . آنکه شغل او آب دادن یا آب فروختن به تشنگان است . آب فروش : سقائی است این لنبک آبکش ب...
-
ساسی
لغتنامه دهخدا
ساسی . (ع ص ، اِ) گدا و گدائی کننده . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (رشیدی ). گدا و دریوزه گر. (جهانگیری ) (استینگاس ) (ناظم الاطباء) : چه خیزد ز اول ملکی که در پیش دم آخربود ساسی و بی سامان چه ساسانی چه سامانی . سنائی .خاک پاشان دیگرند و بادپیمایان دگ...
-
تموز
لغتنامه دهخدا
تموز. [ ت َ ] (اِ)... نام ماه اول تابستان و ماه دهم از سال رومیان و بودن آفتاب در برج سرطان . (برهان ) (از ناظم الاطباء). مدت ماندن آفتاب در برج سرطان که رومیان یک ماه شمرند و تموز ماه خوانند.(شرفنامه ٔ منیری ). به زبان رومی ماندن آفتاب در برج سرطان ...
-
گدا
لغتنامه دهخدا
گدا.[ گ َ / گ ِ ] (ص ، اِ) در اوستایی گد (خواهش کردن ، خواستن )، هندی باستان گوئیدیو (خواهش میکنم )، کردی مستعار گهدا (گدا)، گیلکی گدا . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || سائل بکف . دریوزه گر. راه نشین . دریوزه گر و سائل . (آنندراج ). آنکه زبان به ...
-
طبع
لغتنامه دهخدا
طبع. [ طَ ] (ع اِ) سرشت که مردم بر آن آفریده شده . ج ، طباع . (منتهی الارب ). خوی . (دستور اللغة ادیب نطنزی ). طبیعت . (مهذب الاسماء). آخشیج . (فرهنگ خطی اسدی متعلق به نخجوانی ). سرشت . (مقدمة الادب زمخشری ). خلقت . فطرت . طینت . خمیره . جبلت . نهاد....
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (ص ، اِ) خواهنده از درها. (غیاث ). گدا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). سائل یعنی گدائی که با آوازی خوش گاه پرسه زدن شعر خواند. فقیران که گدائی کنند و درآن گاه به آواز خوش شعر خوانند و تبرزین بر دوش و پوست حیوانی چون گوسفند و شیر و امث...