کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گداصفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گداصفت
/ga(e)dāsefat/
معنی
گدامنش؛ لئیم؛ پستفطرت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
گداپیشه، گدامنش، لئیم، ممسک
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گداصفت
لغتنامه دهخدا
گداصفت . [ گ َ / گ ِ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) پست فطرت . خسیس . لئیم . رجوع به گدا شود.
-
گداصفت
واژگان مترادف و متضاد
گداپیشه، گدامنش، لئیم، ممسک
-
گداصفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] [عامیانه] ga(e)dāsefat گدامنش؛ لئیم؛ پستفطرت.
-
جستوجو در متن
-
گداطبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] ga(e)dāstab' گداصفت؛ گدامنش
-
گدامنش
واژگان مترادف و متضاد
گداصفت، گداطبع، لئیم، ممسک
-
گدامنش
لغتنامه دهخدا
گدامنش . [ گ َ / گ ِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) گدافطرت . گداصفت .
-
گدارو
لغتنامه دهخدا
گدارو. [ گ َ /گ ِ ] (ص مرکب ) گداروی . گدامنش . گداصفت : گر گدا گشتم گدارو کی شوم ور لباسم کهنه گردد من نوم .مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 452).
-
گداروی
لغتنامه دهخدا
گداروی . [ گ َ / گ ِ ] (ص مرکب ) گدامنش . گداصفت . گدارو : اسکاف گه بروی گداروی پیر خنگ بی سنگ غر زنی که سرت باد زیر سنگ . سوزنی .زآن گدارویان نادیده ز آزآن در رحمت بر ایشان شد فراز.مولوی .
-
ساسی نهاد
لغتنامه دهخدا
ساسی نهاد. [ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) فرومایه . سفله . گداطبع. گدامنش ، گداروی . گداصفت . گدافطرت . گداهمت : همه ساسی نهاد و مفلس طبعباز در سر فضول ساسانی . سنائی .رجوع به ساسی شود.
-
صفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صفة، جمع: صفات] sefat ۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که بیانگر حالت، چگونگی، مقدار، یا تعداد اسم است.۲. شاخصه؛ ویژگی؛ ممیزه.٣. (صفت) مانند؛ مثل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گداصفت، سگصفت.٤. (اسم مصدر) وصف خداوند با نامهای مخصوص.٥. [عامی...
-
گدا
لغتنامه دهخدا
گدا.[ گ َ / گ ِ ] (ص ، اِ) در اوستایی گد (خواهش کردن ، خواستن )، هندی باستان گوئیدیو (خواهش میکنم )، کردی مستعار گهدا (گدا)، گیلکی گدا . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || سائل بکف . دریوزه گر. راه نشین . دریوزه گر و سائل . (آنندراج ). آنکه زبان به ...
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (ص ، اِ) خواهنده از درها. (غیاث ). گدا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). سائل یعنی گدائی که با آوازی خوش گاه پرسه زدن شعر خواند. فقیران که گدائی کنند و درآن گاه به آواز خوش شعر خوانند و تبرزین بر دوش و پوست حیوانی چون گوسفند و شیر و امث...