کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
روح گداز
لغتنامه دهخدا
روح گداز. [ گ ُ ] (نف مرکب ) جانگداز. توان فرسا.
-
الم گداز
لغتنامه دهخدا
الم گداز. [ اَ ل َ گ ُ ] (نف مرکب ) آنچه الم را گدازد و زایل کند : آه که طبل جنگ زد آنکه بگاه آشتی چاشنی ستم دهد لطف الم گداز را.عرفی (از بهار عجم ).
-
خصم گداز
لغتنامه دهخدا
خصم گداز. [ خ َ گ ُ ] (نف مرکب ) دشمن آزار. دشمن شکن : امیر دوست نواز و امیر خصم گدازامیر شاعرخواه و امیر زائرخوان .فرخی .
-
خوش گداز
لغتنامه دهخدا
خوش گداز. [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ] (نف مرکب )آنکه به سهولت گدازد. (یادداشت مؤلف ) : در دست فراق زرگر توچون نقره ٔ خوش گداز گشتم .سیدحسن غزنوی .
-
دل گداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] delgodāz گدازندۀ دل؛ ملالآور؛ اندوهآور.
-
غم گداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] qamgodāz آنکه یا آنچه غم را بگدازد و از میان ببرد؛ غمزدا.
-
جان گداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] jāngodāz آنچه روح و روان را ملول و افسرده کند؛ دردناک؛ ناتوانکننده: ◻︎ کند خواجه بر بستر جانگداز / یکی دست کوتاه و دیگر دراز (سعدی۱: ۶۵).
-
ظالم گداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] zālemgodāz گدازندۀ ظالم؛ هلاککنندۀ ظالم؛ نابودکنندۀ ستم و ستمکار.
-
گرم و گداز
لغتنامه دهخدا
گرم و گداز. [ گ ُ م ُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) درد و رنج . غم و اندوه : همه مهتران پیش باز آمدندپر از درد و گرم و گداز آمدند. فردوسی .پس آگاهی آمد بسوی گرازکزو بود خسرو به گرم و گداز. فردوسی .بدان تا بآرام بر تخت نازنشینیم بی رنج و گرم و گداز. ف...
-
سوز و گداز
لغتنامه دهخدا
سوز و گداز. [ زُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) سوزنده و گدازنده . (ناظم الاطباء). || سوختن و گداختن . التهاب و سوزش . رنج و عذاب : بسی پادشاهان گردن فرازکه رفتند از اینجا بسوز و گداز. فردوسی .چون شمعسحرگاه دل سوخته هر شب بی روی تو در سوز و گداز است...
-
سوز و گداز
فرهنگ گنجواژه
شور و سختی، حرارت.
-
جستوجو در متن
-
زار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) گریة با سوز و گداز.
-
fusible
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قابل اشتعال، زود گداز، گداختنی
-
liquation
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مایعات، گداختن، گداز، ابگونسازی
-
deliquescence
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رطوبت، گداز، اب شدن