کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گدازنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گدازنده
/godāzande/
معنی
آبکننده؛ ذوبکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گدازنده
لغتنامه دهخدا
گدازنده . [ گ ُ زَ دَ / دِ ] (نف ) ذوب کننده . حل کننده . آب کننده : صُهر؛ گدازنده ٔ پیه . جَمول ؛ گدازنده ٔ پیه . (منتهی الارب ). گدازنده ٔ طلا و مثل آن . (ترجمان القرآن ). صائغ. مذیب . || آب شونده . ذوب شونده . مجازاً لاغرشونده (از غم ) : که کامت ب...
-
گدازنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) godāzande آبکننده؛ ذوبکننده.
-
گدازنده
فرهنگ فارسی معین
(گُ زَ دِ) (ص فا.) ذوب کننده ، آب کننده .
-
جستوجو در متن
-
آهن گداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āhangodāz آنکه یا آنچه آهن را ذوب میکند؛ گدازندۀ آهن
-
ذایب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ذائب] [قدیمی] zāy(')eb ذوبشونده؛ گدازنده؛ گدازان.
-
جانگداز
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (ص فا.) گدازنده جان ، بسیار دردناک .
-
dissolvent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حلال، گدازنده، حل کننده، مبطل، محلل، برنده
-
دل گداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] delgodāz گدازندۀ دل؛ ملالآور؛ اندوهآور.
-
سباک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sabbāk گدازندۀ زر و سیم یا فلز دیگر؛ ریختهگر؛ زرگر.
-
گدازا
لغتنامه دهخدا
گدازا. [ گ ُ ] (نف ) درخور گداختن . آنچه به کار گدازش آید. گدازنده .
-
گدازندگی
لغتنامه دهخدا
گدازندگی . [ گ ُ زَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل گدازنده .
-
صهور
لغتنامه دهخدا
صهور. [ ص َ ] (ع ص ) بریانی ساز. || گدازنده ٔ پیه . (منتهی الارب ).
-
ظالم گداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] zālemgodāz گدازندۀ ظالم؛ هلاککنندۀ ظالم؛ نابودکنندۀ ستم و ستمکار.
-
عقل گداز
لغتنامه دهخدا
عقل گداز. [ ع َ گ ُ ] (نف مرکب ) عقل گدازنده . گدازنده ٔ خرد. عقل ربا : به غمزه عقل گدازی ،به چنگ چنگ نوازی به وعده روبه بازی ، به عشوه شیرشکاری .ابوالفرج رونی .