کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گدازاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گدازاده
لغتنامه دهخدا
گدازاده . [ گ َ / گ ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) فرزند گدا. کسی که از خانواده ٔگدا باشد. || پست فطرت . خسیس : شنیدم که وقتی گدازاده ای نظر داشت با پادشازاده ای .سعدی (بوستان ).
-
واژههای همآوا
-
گدا زاده
لهجه و گویش تهرانی
فقیر
-
جستوجو در متن
-
ملکزاده، ملکزاده
واژگان مترادف و متضاد
امیرزاده، شاهزاده ≠ گدازاده
-
گدازادگی
لغتنامه دهخدا
گدازادگی . [ گ َ / گ ِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) گدازاده بودن . || مجازاً پستی . لئامت . خست .
-
پادشازاده
لغتنامه دهخدا
پادشازاده . [دْ / دِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) شاهزاده : شد آن پادشازاده لرزان ز بیم هم اندر زمان شد دلش بر دو نیم . فردوسی .شنیدم که وقتی گدازاده ای نظر داشت با پادشازاده ای .سعدی (بوستان ).
-
زاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) zāde ۱. زاییده؛ زاییدهشده.۲. (اسم) فرزند: ◻︎ بزرگان شدند ایمن از خواسته / زن و زاده و باغ آراسته (فردوسی: ۷/۸۰).۳. فرزند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آدمیزاده، امامزاده، بزرگزاده، پرستارزاده، گدازاده، ◻︎ به ناپاکزاده مدارید امید / ...
-
زاده
لغتنامه دهخدا
زاده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ، اِ) بمعنی زاد است که فرزند و زائیده شده و زائیده باشد . (برهان ) (آنندراج ). فرزند. (شرفنامه ٔ منیری ) : چه گوئید گفتا که : آزاده ای بسختی همی پرورد زاده ای . دقیقی .بزرگان شدند ایمن از خواسته زن و زاده و گنج آراسته . ...
-
شعبده باز
لغتنامه دهخدا
شعبده باز. [ ش َ / ش ُ ب َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کسی که شعبده بازی می کند و چشم بندی می نماید. (از ناظم الاطباء). بازیگر که بازیها و کارهایی تعجب افزا ظاهر کند. (غیاث اللغات ). مُشَعبِد. شعبده ساز.(یادداشت مؤلف ). مشعبذ. (منتهی الارب ) : دور فلک را ب...
-
پیاز
لغتنامه دهخدا
پیاز. (اِ) سوخ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بَصل . دوفص . بصلة. (منتهی الارب ). عنبرة القدر. (منتهی الارب ). گیاهی خوردنی که حصه ٔ داخل زمینی آن مدور یا شبیه به آن است بقدر تخم مرغ یا کوچکتر و یا بزرگتر و با شاخی سبز و باریک و میان کاواک و طعمی ت...
-
گدا
لغتنامه دهخدا
گدا.[ گ َ / گ ِ ] (ص ، اِ) در اوستایی گد (خواهش کردن ، خواستن )، هندی باستان گوئیدیو (خواهش میکنم )، کردی مستعار گهدا (گدا)، گیلکی گدا . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || سائل بکف . دریوزه گر. راه نشین . دریوزه گر و سائل . (آنندراج ). آنکه زبان به ...