کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گداز
/godāz/
معنی
۱. = گداختن
۲. گدازنده (در ترکیب با کلمه دیگر): دیرگداز، جانگداز.
۳. (اسم مصدر) گداخته شدن؛ ذوب.
۴. (اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] لاغر و نحیف شدن.
۵. (اسم) [قدیمی، مجاز] غم؛ رنج: ◻︎ چه آن کس که اندر خرام است و ناز/ چه گوید که در درد و گرم و گداز (فردوسی: ۷/۴۴۵ حاشیه).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ذوب، میعان
فعل
بن گذشته: گداخت
بن حال: گداز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گداز
لغتنامه دهخدا
گداز. [ گ ُ ] (اِخ ) غلام حیدرخان بن غلامحسین خان . ازشعرای هندوستان و اکابر آنجاست ، لیدر لکنهو، به جنون مبتلا گردید و بدین بیماری وفات یافت . از او است :سینه را داغدار باید کردلاله را شرمسار باید کردابر برخاست بی می و ساقی گریه ای زارزار باید کرد.(...
-
گداز
لغتنامه دهخدا
گداز. [ گ ُ ] (اِمص ) عمل گداختن . گدازش . تبش باشد در تن و بیشتر زنان را باشد وقت زادن . (لغت فرس اسدی ). گداختن : چو زهری که آرد به تن در، گدازخرد را بدانگونه بگدازد آز. ابوشکور.اما رود طبیعی آن است که آبهایی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هایی که ...
-
گداز
واژگان مترادف و متضاد
ذوب، میعان
-
گداز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گداختن) godāz ۱. = گداختن۲. گدازنده (در ترکیب با کلمه دیگر): دیرگداز، جانگداز.۳. (اسم مصدر) گداخته شدن؛ ذوب.۴. (اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] لاغر و نحیف شدن.۵. (اسم) [قدیمی، مجاز] غم؛ رنج: ◻︎ چه آن کس که اندر خرام است و ناز/ چه گوید که در درد...
-
گداز
فرهنگ فارسی معین
(گُ)(اِمص .)1 - ذوب ، گدازش . 2 - لاغری .
-
گداز
دیکشنری فارسی به عربی
ذب
-
واژههای مشابه
-
ظالم گداز
لغتنامه دهخدا
ظالم گداز. [ ل ِ گ ُ ] (نف مرکب ) هلاک کننده ٔ ظالم و ستمکار.
-
گداز دادن
لغتنامه دهخدا
گداز دادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ذوب کردن . آب کردن : گداز ازآتش عشق تو دادم آنچنان تن راکه چشم مو برون آورده کردم طوق گردن را.میرزا معز فطرت (از آنندراج ).
-
نصرانی گداز
لغتنامه دهخدا
نصرانی گداز. [ ن َ گ ُ ] (نف مرکب ) که با مسیحیان به خشونت و جور رفتار کند : بود شاهی در جهودان ظلم سازدشمن عیسی و نصرانی گداز.مولوی .
-
عقل گداز
لغتنامه دهخدا
عقل گداز. [ ع َ گ ُ ] (نف مرکب ) عقل گدازنده . گدازنده ٔ خرد. عقل ربا : به غمزه عقل گدازی ،به چنگ چنگ نوازی به وعده روبه بازی ، به عشوه شیرشکاری .ابوالفرج رونی .
-
آهن گداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āhangodāz آنکه یا آنچه آهن را ذوب میکند؛ گدازندۀ آهن
-
آهن گداز
لغتنامه دهخدا
آهن گداز. [ هََ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه آهن گدازد : بر این روزگاری برآمد براز [ ظ: دراز ]دم آتش و رنج آهن گدازگهرها یک اندر دگر ساختندوزآن آتش تیز بگداختند.فردوسی .
-
تن گداز
لغتنامه دهخدا
تن گداز. [ ت َ گ ُ ] (نف مرکب ) (از: تن + گداز، گدازنده ) گدازنده ٔ تن . لاغرکننده . (از فرهنگ فارسی معین ) : عمر کاهد تن گدازد دور چرخ اینْت چرخ تن گداز عمرکاه .خاقانی .
-
دنبه گداز
لغتنامه دهخدا
دنبه گداز. [ دُم ْ ب َ / ب ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) ظرفی باشد که دنبه ٔ گوسفند در میان آن برشته کنند. (آنندراج ) (برهان ). || نوعی از سحر و جادوست و آن چنان باشد که ساحران به نام شخص سوزن بسیار بر دنبه ٔ گوسفندبخلانند و افسونی خوانند و آن را در قبر کهنه بی...