کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گج
لغتنامه دهخدا
گج . [ گ َ ] (اِ) نوعی از خاک باشد که آن را پزند و بدان عمارت سازند و خانه سفید کنند. با جیم فارسی هم آمده . (برهان ). گچ . جص : به سنگ و به گج دیو دیوار کردنخست از برش هندسی کار کرد. فردوسی .رجوع به فهرست ولف شود.نمانم جز عروسی را در این سنگ که از گ...
-
گج
لغتنامه دهخدا
گج . [ گ َ ] (اِخ ) از سانسکریت گجه از اصطلاحات هندوان در محاسبات زیجی . رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ص 86 شود.
-
گج
لغتنامه دهخدا
گج . [ گ ُ ] (اِ) گنجش و مقام . (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
گج آگور
لغتنامه دهخدا
گج آگور. [ گ َ ] (اِ مرکب ) گچ آگور. رجوع به همین کلمه شود.
-
گج سر
لغتنامه دهخدا
گج سر. [ گ َ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لور شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران ، سرراه شوسه ٔ کرج به چالوس . سکنه ٔ آن 50 تن است و پاسگاه پاسبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
گج کاری
لغتنامه دهخدا
گج کاری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) کار گچ کردن . سفیدکاری . عمل سفید کردن . شید. رجوع به گچ کاری شود.
-
گج کوب
لغتنامه دهخدا
گج کوب . [ گ َ ] (نف مرکب ) گچ کوب . آنکه گچ کوبد. رجوع به گچ کاری و گچ کوب شود. || (اِ مرکب ) تخماق برای گچ کوفتن . رجوع به گچ کوب شود.
-
چاکری گج
لغتنامه دهخدا
چاکری گج . [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بنت بخش شهرستان چاه بهار که در 58 هزارگزی جنوب باختر نیک شهر کنار راه بنت به کنارک واقع شده و 35 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
جستوجو در متن
-
wind gage
دیکشنری انگلیسی به فارسی
باد گج
-
rain gage
دیکشنری انگلیسی به فارسی
باران گج، باران سنج، وسیله سنجش میزان بارندگی
-
گچ آگور
لغتنامه دهخدا
گچ آگور. [ گ َ ] (اِ مرکب ) گج آگور. آجر گچی : خانه ٔ جغد را بکوشیدی به گچ آگور و نقش پوشیدی آن گچ آگور کرده خانه ٔ دین دین بیاراستند به نور یقین .سنایی (حدیقه ).
-
جس
لغتنامه دهخدا
جس . [ ج َس س ] (معرب ، اِ) جَص ّ. گچ . به پارسی گج خوانند و طبیعت وی سرد و خنک است ، چون به سرکه بسرشته و بر سر کسی که رعاف داشته باشد بمالند و طلا کنند خون بازدارد، چون بر شکستگی استخوان طلا کنند نافع بود.
-
گچ کوب
لغتنامه دهخدا
گچ کوب . [گ َ ] (نف مرکب ) کوبنده ٔ گچ . مردی که گچ نخاله کوبد.آنکه گچ کوبد. و رجوع به گج کوب شود. || (اِ مرکب ) قسمی تخماق برای کوفتن نخاله ٔ گچ . تخماق که با آن کچ کوبند. آلتی وزین و درشت بر دسته استوار کرده که با آن گچ کوبند.