کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گبری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گبری
لغتنامه دهخدا
گبری . [ گ َ ] (اِ) آهنگی است در موسیقی . رجوع به آهنگ شود.
-
گبری
لغتنامه دهخدا
گبری . [ گ َ ] (اِخ ) ملامحمد قاسم . از شعرای ایران از مردم کاشان . او راست :گلخن نشین آتش سودا کسی مبادسرگرم شعله های تمنا کسی مبادآن را که رد کنیم شود رد کائنات مردود بارگاه دل ما کسی مبادبوی تو ز گلزار وفا میشنوم آشفتگی تو از صبا میشنوم میگریم و د...
-
گبری
لغتنامه دهخدا
گبری . [ گ َ ] (حامص ) گبر بودن . دین گبر داشتن . مجوس بودن : و مبتدعان آنجا [ پارس ] ثبات نیابند و تعصب مذهب گبری ندانند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 117). از پادشاهی گشتاسب سی سال بگذشت زردشت بیرون آمد و دین گبری آورد. (نوروزنامه ). قتیبه مسجدها برآورد ...
-
گبری
لغتنامه دهخدا
گبری . [ گ َ ] (ص نسبی ، اِ) لهجه ٔ زرتشتیان ایران (مخصوصاً یزد و کرمان ). رجوع به گبر و مقدمه ٔفرهنگ بهدینان بقلم پورداود صفحه ٔ 5 ببعد شود. در فرهنگ مزبور لغات متعلق بدین لهجه بترتیب آمده است .
-
گبری
لغتنامه دهخدا
گبری . [ گ َ ](اِخ ) نام دهی از بلوکات گله دار، هفده فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب گله دار است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 260).
-
واژههای مشابه
-
زابل گبری
لغتنامه دهخدا
زابل گبری . [ ب ُ ل ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از دستگاههای موسیقی است .
-
قلعه گبری
لغتنامه دهخدا
قلعه گبری . [ ق َ ع َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه ٔ حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد، واقع در 36هزارگزی شمال باختری صالح آباد و 10هزارگزی شمال شوسه ٔ مشهد به صالح آباد و کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 447 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلا...
-
قلعه گبری
لغتنامه دهخدا
قلعه گبری . [ ق َ ع َ گ َ ] (اِخ ) قلعه گوری . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به قلعه گوری شود.
-
باغ گبری
لغتنامه دهخدا
باغ گبری . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان که در 24 هزارگزی شمال خاوری کرمان بر سرراه مالرو سیرچ به کرمان واقع است و یک خانوار در آنجا سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
جستوجو در متن
-
گوری
لغتنامه دهخدا
گوری . [گ َ / گُو ] (ص نسبی ) گبری . منسوب به گبر. رجوع به گبری شود. (ناظم الاطباء). || نوعی انگور.
-
اَلَخْ
لهجه و گویش گنابادی
alakh در گویش گنابادی یعنی نابودی ، سرنگونی ، عذاب ، این واژه گبری است و در گبری به معنای آخر الزمان میباشد.در گبری معتقد بودند آخر الزمان هر کس با مرگ او و پای نهادنش در دنیای دیگر پس از مرگ و با تناسخ در دنیای ابدی آغاز میگردد.
-
ژلگ
واژهنامه آزاد
(گبری، گنابادی) ژُلْگ؛ غنچه، گُل.
-
ژُلْگ
لهجه و گویش گنابادی
zholg در گویش گنابادی ، گبری یعنی غنچه ، گُل