کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گاو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گاو زاده
لغتنامه دهخدا
گاو زاده . [ وِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوی که زاییده است . || مجازاً، گنج بی رنج ، غنیمت بارده ، نان پخته : در دخل هر شحنه و محتسب راگشاده ست تا هست ازارت گشاده ز احداث فسق تو مر این و آن رازهی نان پخته زهی گاو زاده .سوزنی .
-
گاو زر
لغتنامه دهخدا
گاو زر. [ وِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صراحی و ظرفی است که از طلا به هیأت گاو ساخته باشند. (برهان ). ظرفی که بصورت گاو از زر سازند و در آن شراب نوشند. (آنندراج ) : شرط صبوحی بود گاو زر و خون رزخون سیاوش بریز گاو فریدون بیار. خاقانی .در کف آهوان ...
-
گاو زرین
لغتنامه دهخدا
گاو زرین . [ وِ زَ / زَرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صراحی که بشکل گاو از طلا سازند. خم شراب : چند خواهی ز آهوی سیمین گاو زرین که میخورد گلنار. خاقانی .آهوی شیرافکن ما گاو زرین زیردست از لب گاوش لعاب لعل سان انگیخته . خاقانی .ز آهوی سیمین طلب گاو ز...
-
گاو زمین
لغتنامه دهخدا
گاو زمین . [ وِ زَ ] (اِخ ) گاوی که زمین بر پشت او است و آن گاو بر پشت ماهی است . (غیاث ) (آنندراج ). در اساطیر آورده اند که زمین بر دو شاخ گاو قرار دارد : من گاو زمینم که جهان بردارم یا چرخ چهارمم که خورشید کشم ؟! معزی (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ...
-
گاو زور
لغتنامه دهخدا
گاو زور. (اِ مرکب ) زور گاو. قوت گاو : دشمن به گاو زور نخیزاندم ولی چون باد دوست خیزد، برگ خزان منم . مسیح کاشی (از آنندراج ).دلاور بسرپنجه ٔ گاو زورز هولش به شیران درافتاد شور. سعدی (بوستان ).|| (ص مرکب ) پهلوانی که قوت او چون زور گاو باشد. (آنندراج...
-
گاو سامری
لغتنامه دهخدا
گاو سامری . [ وِ م ِ ] (اِخ )گاوی بود که سامری زرگر از طلا ساخته بود. (برهان ). در ادبیات اسلامی سامری نام مردی است از بنی اسرائیل که قوم مزبور را بپرستیدن گوساله ٔ زرین واداشت . رجوع به قرآن سوره ٔ 20 آیه ٔ 85 تا 98؛ سوره ٔ 12 آیه ٔ 146 - 153 شود. و...
-
گاو سرو
لغتنامه دهخدا
گاو سرو. [ س ُ ] (اِ مرکب ) شاخ گاو. رجوع به سرو شود.
-
گاو سفالی
لغتنامه دهخدا
گاو سفالی . [ وِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صراحی که بشکل گاو از سفال سازند : گاو سفالی اندرآر آتش موسی اندراوتا چه کنند خاکیان گاو زرین سامری . خاقانی .و رجوع به گاو سفالین شود.
-
گاو سفالین
لغتنامه دهخدا
گاو سفالین . [ وِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خم شراب . (آنندراج ) (غیاث ). صراحی و ظرفی که آن را ازسفال بهیأت گاو ساخته باشند. (برهان ) : گاو سفالین که آب لاله ٔ تر خوردارزن زرینش از مسام برآمد. خاقانی .رجوع به گاو سفالی و گاو زر شود.
-
گاو سیمین
لغتنامه دهخدا
گاو سیمین . [ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صراحی و ظرفی که از نقره بصورت گاو ساخته باشند هم چنان که گاو زرین را از طلا. (برهان ) (آنندراج ). پیمانه ٔ شراب بشکل گاو از سیم کرده : از مسام گاو سیمین در صبوح ارزن زرین روان اختر کجاست . خاقانی .میساز تسکی...
-
گاو شیرده
لغتنامه دهخدا
گاو شیرده . [ وِ دِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوی که بسیار شیر دهد.گاو دوشا. گاو ماده . رجوع به گاو و گاو ماده شود.- گاو شیرده کسی بودن (مثل ...). رجوع به گاو و گاو دوشا شود.
-
گاو طوس
لغتنامه دهخدا
گاو طوس . [ وِ ] (اِخ ) لقبی است (تنابذی ) که حسودان به خواجه نظام الملک میدادند. رجوع به گاو و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
-
گاو عصار
لغتنامه دهخدا
گاو عصار. [ وِ ع َ ص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گاوی که چشم او را بندند و همیشه در یکجا دور زند. (مثل ...) در مورد کسی گفته شود که کار بیهوده کند : چو گاوی که عصار چشمش ببست دوان تا بشب شب همانجا که هست . (بوستان ).سر گاو عصار از آن در که است که...
-
گاو عنبر
لغتنامه دهخدا
گاو عنبر. [ وِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پستاندار عظیم الجثه ٔ دریائی شبیه به وال که در دریا میماند. گویند عنبر فضله ٔ او است . (از آنندراج ) (از غیاث ). کاشالوت ، ماهی عنبر، باله ٔ لطمیه ، گاو بحری .قال الزمخشری سمعت ُ ناساً من اهل مکة یق...
-
گاو عنبری
لغتنامه دهخدا
گاو عنبری . [ وِعَم ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جانوری که او را عنبر است و از او عنبر زاید. رجوع به گاو عنبر شود.