کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گاوپشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گاوپشت
لغتنامه دهخدا
گاوپشت . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) فلک و این خطاست و صواب خرگه گاوپشت است . خواجه نظامی گوید : ندانیم کاین خرگه گاوپشت چگونه درآمد به خاک درشت . (آنندراج ).|| خیمه . (فرهنگ ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
خرگاه گاوپشت
لغتنامه دهخدا
خرگاه گاوپشت . [ خ َ هَِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان .
-
خرگه گاوپشت
لغتنامه دهخدا
خرگه گاوپشت . [ خ َ گ َ هَِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان . خرگاه گاوپشت . رجوع به خرگاه گاوپشت شود : بدانیم کاین خرگه گاوپشت چگونه درآید بخاک درشت .نظامی .
-
خرگاه سبز گاوپشت
لغتنامه دهخدا
خرگاه سبز گاوپشت . [ خ َ هَِ س َ زِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
پیل پای
لغتنامه دهخدا
پیل پای . (اِ مرکب ) پای پیل . پیل پا. || دارای پائی چون پیل : گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای . منوچهری .بسی حربه ها زد بر آن پیل پای بسی نیز قاروره ٔ جان گزای . نظامی . || گرز. پیل پا. نوعی حربه که زنگیان دار...
-
جست
لغتنامه دهخدا
جست . [ ج َ ] (مص مرخم ، اِمص ) جهیدن . (شرفنامه ). جهش . پریدن . (از فرهنگ فارسی معین ). جَستن : گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ پوی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای . منوچهری .شیر از درد و خشم یک جست کرد چنانکه بقفای پیل آمد. (تاریخ بیهقی ص 121)...
-
تیزگوش
لغتنامه دهخدا
تیزگوش . (ص مرکب ) آنکه اندک آوازی را می شنود و دریافت می کند. (ناظم الاطباء). دارای گوشی سخت شنوا که زود شنود. که آواز آهسته شنود : برآمد یکی گرد و برشد خروش همه کر شدی مردم تیزگوش .(شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 8 ص 2424).سخت پای و ضخم ران و راست دست و...
-
کرگ
لغتنامه دهخدا
کرگ . [ ک َ ] (اِ) مخفف کرگدن و آن جانوری است که به هندی گیندا گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کرگدن . کرگندن . حریش . هرمیس . بشان . ریما. ارج . انبیلا. (یادداشت مؤلف ) : و اندر دشتها و بیابانهای وی [ هندوستان ] جانوران گوناگونند، چون پیل و کرگ و...
-
درآمدن
لغتنامه دهخدا
درآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) داخل شدن . درون شدن . درون رفتن . ورود کردن . وارد شدن . وارد گشتن . به درون شدن . فروشدن . بدرون آمدن . اندرآمدن . دخول کردن . داخل گردیدن . اِتِّلاج . اِدِّخال . (منتهی الارب ). انخراط. (دهار). اندخال . اندکام . ان...