کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گاوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گاوه
لغتنامه دهخدا
گاوه . [ وَ ] (اِخ ) مؤلف آنندراج نام «کاوه ٔ» مشهور را بدین صورت ضبط کرده است . رجوع به کاوه شود.
-
گاوه
لغتنامه دهخدا
گاوه . [ وَ / وِ ] (اِ) چوبی که در شکاف چوبی گذارند و چوب اولی را به تبر زنند تا دومی بشکافد. و اسکنه خردتر از گاوه است و هیزم شکنان در شکاف هیمه نهند سهولت دوپاره کردن آن را به گلپایگانی آن را گوه گویند.
-
واژههای مشابه
-
گاوه رود
لغتنامه دهخدا
گاوه رود. [ وَ ] (اِخ ) مغرب همدان . رجوع به گاو رود و دیاله شود.
-
گاوه شله
لغتنامه دهخدا
گاوه شله . [ وِ ش َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲ بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 14000گزی شمال خاور سقز و 7000گزی خاور شوسه ٔ سقز به میاندوآب ، کوهستانی ، سردسیر، دارای 70 تن سکنه . زبان آنها کردی است . آب آن از چشمه . محصول آنجا ...
-
دم گاوه
لغتنامه دهخدا
دم گاوه . [ دُ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) گاودم و تازیانه . || نفیر. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
گاویان
لغتنامه دهخدا
گاویان . (ص نسبی ) منسوب به گاوه : درفش گاویان . رجوع به گاوه و کاوه شود.
-
گاویانی
لغتنامه دهخدا
گاویانی . (ص نسبی ) منسوب به گاوه . رجوع به گاوه و کاوه شود.
-
بداز
لغتنامه دهخدا
بداز. [ ب َ ] (اِ) افزاری است کفش گران را. (آنندراج ). گاوه ٔ کفاشان . (ناظم الاطباء).
-
گرازه
لغتنامه دهخدا
گرازه . [ گ ُ زَ / زِ ] (اِ) خوک نر که گراز باشد. (برهان ). || (ص نسبی ) منسوب به گراز دردلیری ، چنانکه گاوه منسوب به گاو. (فرهنگ رشیدی ).
-
بخیه
لغتنامه دهخدا
بخیه . [ ب ُخ ْ ی َ / ی ِ ] (اِ) خط شاغول . || آلت آهنی و گاوه جهت شکافتن چوب . || نشکنج . (ناظم الاطباء). و رجوع به همین کلمه شود.
-
پغاز
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) = بغاز: چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوب نهند تا زود شکافد، چوبکی که کفشدوزان در فاصلة کفش و کالبد فرو برند تا کفش گشاده شود؛ پهانه ، پانه ، فانه ، گاوه ، گوه .
-
گووَه
لهجه و گویش بختیاری
gowva 1. گاوه، گُوَه، تکه چوبى که یک سر آن را از دو پهلو تراشند تا پهن و نازک شود و آن را در شکاف چوبهاى دیگر گذارند و با ضربه زدن آنها را دو نیم کنند؛ 2. بخشى از گاوآهن. (تصویر) دار.
-
پغاز
لغتنامه دهخدا
پغاز.[ پ َ ] (اِ) چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوبی که شکافند گذارند و کفش دوزان مابین کفش و قالب نهند ودر مؤید الفضلاء با رای بی نقطه بر وزن هزار نوشته شده است . (برهان قاطع). چوبکی باشد که درودگران در میان شکاف چوبی که آنرا بشکافند بنهند تا زود ...