کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گاهنبار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گاهنبار
/gāhambār/
معنی
۱. نام شش جشن که در ایران باستان در اوقات مختلف سال برپا میکردهاند و عبارت بوده از: میدیوزرم (در اردیبهشتماه)، میدیوشم (در تیرماه) پتیهشهیم (در شهریورماه)، ایاسرم (در مهرماه)، میدیارم (در دیماه) همسپتمدم (در آخر سال).
۲. نام شش هنگام یا شش روزی که خدایتعالی عالم را آفریده است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گاهنبار
لغتنامه دهخدا
گاهنبار. [ هَِم ْ ] (اِ) گاهنبار و گاه باره هر دو دارای یک معنی است و آن شش روزی است که خدای تعالی عالم را در آن آفرید و مجوس در کتاب زند از زردشت نقل میکنند که حق سبحانه و تعالی عالم را در ششگاه آفرید و اول هر گاهی نامی دارد و در اول هر گاهی جشنی سا...
-
گاهنبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gāsānbār] ‹گهنبار، گاهانبار، گاهبار، گهبار› [قدیمی] gāhambār ۱. نام شش جشن که در ایران باستان در اوقات مختلف سال برپا میکردهاند و عبارت بوده از: میدیوزرم (در اردیبهشتماه)، میدیوشم (در تیرماه) پتیهشهیم (در شهریورماه)، ایاسرم (در مهرم...
-
گاهنبار
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ په . ] (اِ.) نام شش جشن که ایرانیان به مناسبت آفریده شدن عالم در شش روز برپا می کردند.
-
جستوجو در متن
-
گاهبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gāhbār = گاهنبار
-
گهنبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gahambār = گاهنبار
-
گهبار
لغتنامه دهخدا
گهبار. [ گ َ ] (اِ) به معنی گهنبار و گاهنبار باشد. رجوع به ذیل کلمه ٔ گاهنبار شود.
-
جاهنبار
لغتنامه دهخدا
جاهنبار. [ هَم ْ ] (معرب ، اِ) گاهنبار. (ناظم الاطباء). رجوع به گاهنبار شود.
-
گاهبار
لغتنامه دهخدا
گاهبار. (اِ) رجوع به گاهنبار شود.
-
گهنبار
فرهنگ فارسی معین
(گَ هَ) (اِمر.) گاهنبار.
-
گهنبار
لغتنامه دهخدا
گهنبار. [ گ َ هَم ْ ] (اِ) به معنی گاهنبار، گهنار، گهنباره و گهبار. (فرهنگ رشیدی ) : به فر فریدون و هنگ نهنگ به گاه گهنبار هوشنگ شنگ . اسدی (از لغت فرس ).رجوع به گاهنبار شود.
-
جهنبار
لغتنامه دهخدا
جهنبار. [ ج ِ ن ِ ] (معرب ، اِ) معرب کاهنبار. (ذیل اقرب الموارد از کازیمیرسکی ). رجوع به گاهنبار شود.
-
فروردین یشت
لغتنامه دهخدا
فروردین یشت . [ ف َرْ وَ ی َ ] (اِخ ) نام یک یشت از کتاب یشتها که خود بخشی از بخشهای پنجگانه ٔ اوستای موجود است . پورداود نویسد: قسمتی ازاین یشت که در قدرت و عظمت فروهرها و قسمتی دیگر که در استغاثه و طلب یاری از آنهاست . بخصوص در هنگام فرودآمدن فروهر...
-
کهنبار
لغتنامه دهخدا
کهنبار. [ ک ُ هَم ْ / ک َ هَم ْ ] (اِ مرکب ) خانه . (صحاح الفرس ، ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا) . به معنی خانه است که به عربی بیت خوانند. (برهان ). خانه و منزل و بیت . (ناظم الاطباء). || و بارگاه را نیز گویند. (برهان ). || زردشت گفته است که روزگار کهن...
-
تاریخ اوستایی قدیم
لغتنامه دهخدا
تاریخ اوستایی قدیم . [ خ ِ اَ وِ یی ِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آقای تقی زاده در گاه شماری آرند: اولین شکل گاه شماری که از آن (قمری کبیسه دار) در قوم اوستایی خبر داریم و اثرش باقی است «گاه شماری اوستایی قدیم » است که مربوط بفصول شمسی است و بظن قو...