کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گام ریزپرده ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
phase 2
گام 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] مرحله و دورۀ مشخص در یک فرایند
-
pitch 3
گام 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] مقدار پیشروی ملخ در یک دور کامل، اگر سُرش صفر باشد
-
scale 1
گام 3
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] توالی بالارونده یا پایینروندۀ نغمهها
-
march
گامآهنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] قطعهای موسیقی که با ضرب نواخته میشود و برای برگزاری رژه طراحی شده است
-
inductive step
گام استقرا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] بخشی از تعریف بازگشتی یا تعریف استقرایی که مبین تولید هر جملۀ دنباله از جمله یا جملههای قبلی است
-
travelling
گام اضافی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال، تخلفی که در آن بازیکن دارای توپ، بدون توپبَری، گام اضافی برمیدارد
-
bombing run
گام بمباران
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] بخشی از عملیات پروازی شامل شروع عملیات و یافتن هدف و رسیدن به نقطۀ رهاسازی بمب
-
application stroke
گام ترمزگیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] مسیری که میلۀ پیستون در استوانک ترمز، از وضعیت آزاد تا هنگامی که کفشکهای ترمز بدون فشار به چرخها میچسبد، طی میکند
-
collective pitch, collective stick, collective-pitch lever
گامجمعی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] یکی از فرمانهای پرواز بالگَرد که بهطور همزمان زاویۀ گام تیغههای ملخ را تغییر میدهد
-
سبک گام
لغتنامه دهخدا
سبک گام . [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) تیزرو و مسافر سریعالسّیر. (ناظم الاطباء) : روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند از این سبک گامی ، گران انجامی ، بادپایی . (سندبادنامه ص 56).
-
فراخ گام
لغتنامه دهخدا
فراخ گام . [ ف َ ] (ص مرکب ) مرکبی که گامهای بلند بردارد و تیزرو باشد: اسب فراخ گام . (یادداشت بخط مؤلف ). فراخ قدم . رجوع به فراخ قدم شود.
-
هم گام
لغتنامه دهخدا
هم گام . [ هََ ] (ص مرکب ) هم قدم . (یادداشت مؤلف ).
-
گام زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gāmzān ۱. رونده.۲. تندرو.۳. قاصد.۴. اسب تندرو: ◻︎ یکی اسب باید مرا گامزن/ سم او ز پولاد خاراشکن (فردوسی: ۲/۱۲۷ حاشیه).
-
گام سپر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گامسپار› [قدیمی، مجاز] gāmsepo(a)r آن که طی طریق میکند؛ رونده.
-
drop step
پسگام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال، گام کوتاهی که برای جا گذاشتن مدافع تیم حریف به عقب برداشته میشود