کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گام برداری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
drop step
پسگام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال، گام کوتاهی که برای جا گذاشتن مدافع تیم حریف به عقب برداشته میشود
-
Gum Nebula
سحابی گام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] سحابی دایرهشکل و وسیعی در صورتهای فلکی بادبان و کشتیدُم که کالین استنلیگام کشف کرده است
-
scale degrees
درجات گام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] موقعیت هر نغمه در یک گام
-
گام زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص ل .) رفتن ، راه پیمودن .
-
گام سپردن
فرهنگ فارسی معین
(س پُ دَ) (مص ل .) طی کردن ، طی کردن راه .
-
پیل گام
لغتنامه دهخدا
پیل گام . (ص مرکب ) پیل قدم . دارای قدمی چون فیل : گورساق و شیرزهره ، یوزتاز و غرم تک پیل گام و کرگ سینه ، رنگ تاز و گرگ پوی . منوچهری .ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جِه پیل گام و سیل برّ و شَخ نورد و راهجوی .منوچهری .
-
نزدیک گام
لغتنامه دهخدا
نزدیک گام . [ ن َ ] (ص مرکب ) که در رفتن گامهای خود را نزدیک یکدیگر نهد: قَطَوْطی ̍؛ مرد درازپای نزدیک گام . (منتهی الارب ).
-
افشرده گام
لغتنامه دهخدا
افشرده گام . [ اَ ش ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) استوارگام .گام سخت . آنکه گامش محکم و استوار باشد : چنان زورمندند و افشرده گام که یک تن بود لشکری را تمام .نظامی .
-
فراخ گام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farāxgām ۱. آنکه گامهای بلند و فراخ برمیدارد؛ تیزرو؛ فراخقدم.۲. [مجاز] لاابالی؛ بیبندوبار.
-
خوش گام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xošgām = خوشرفتار
-
سبک گام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] sabokgām سبکپا؛ تندرو؛ تیزرو.
-
گام زدن
دیکشنری فارسی به عربی
سرعة , مشي
-
گام زن
دیکشنری فارسی به عربی
هامش
-
گام برداشتن
دیکشنری فارسی به عربی
مشية
-
گام نظامی
دیکشنری فارسی به عربی
موکب