کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گازر هروی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گازر هروی
لغتنامه دهخدا
گازر هروی . [ زُ رِ هََ رَ ] (اِخ ) رجوع به ابومنصور گازر هروی ... شود.
-
واژههای مشابه
-
داغ گازر
لغتنامه دهخدا
داغ گازر. [ غ ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ گازران . داغ قصار. رجوع به داغ گازران شود : آلایش خون لشکر چین با فیض سحاب سیل گستراز چشمه ٔ تیغ بندگانش هرگز نرود چو داغ گازر.سیف اسفرنگ .
-
پوستین به گازر دادن
لغتنامه دهخدا
پوستین به گازر دادن . [ ب ِ زَ / زُ دَ] (مص مرکب ) صاحب برهان گوید کنایه از بدگوئی و عیب جوئیست . لکن در بیت های ذیل معزی و انوری چنین مینماید که بمعنی کار بغیر اهل آن گذاردن است : کی شود غرّه بگفتار مخالف چون توئی مرد دانا کی دهدهرگز بگازر پوستین . ...
-
پوستین به گازر داشتن
لغتنامه دهخدا
پوستین به گازر داشتن . [ ب ِ زَ / زُ ت َ ] (مص مرکب ) کار بغیر اهل آن واگذار شده بودن : از غم صدف دو دیده پر دارم وز حادثه پوستین بگازر دارم .انوری .
-
پوستین به گازر فرستادن
لغتنامه دهخدا
پوستین به گازر فرستادن . [ ب ِ زَ / زُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) پوستین به گازر دادن : پوستین را به اولین منزل بفرستاد سوی گازر دل .سنائی .
-
جستوجو در متن
-
گازری
لغتنامه دهخدا
گازری . [ زُ / زَ ] (حامص ) رخت شویی . کار گازر. شغل گازر. قصارت . (دهار). قصار. (منتهی الارب ) : گازری از بهر چه دعوی کنی چون که نشویی خود دستار خویش . ناصرخسرو.به صابون دین شوی مر جانت رابیاموز کاین بس نکو گازری است . ناصرخسرو.وآنگهی فرزند گازر گاز...
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) گازر هروی . از اهل هرات و از عرفای مائه ٔ پنجم هجری محسوبست . او با شیخ الاسلام معاصر بوده و شیخ الاسلام مینویسد که وی درویش با شکوه بودو مشایخ بسیار دیده و از شیخ عمو بزرگتر بود و خدمت جماعتی از بزرگان این طبقه رسیده مانن...
-
مایه
لغتنامه دهخدا
مایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) بنیاد هرچیزرا گویند. (برهان ). اصل و ماده ٔ هرچیز را گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از غیاث ). اصل و ریشه و بنیاد و مصدر واساس و جوهر. (ناظم الاطباء). پهلوی ، ماتک (جوهر، ماده ٔ اولی ) و نیز به معنی ماده ، شی ٔ مادی . (حاشیه ٔ برهان...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...