کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گاز
/gāz/
معنی
۱. فروبردن دندان در چیزی.
۲. آلتی دوشاخه که با آن میخ را از چیزی بیرون میکشند؛ انبر؛ گازانبر: ◻︎ تو که در بند حرصوآز شدی / همچو زر در دهان گاز شدی (سنائی۱: ۴۴۰).
〈 گاز زدن: (مصدر متعدی) دندان زدن؛ دندان به چیزی فروبردن.
〈 گاز گرفتن: (مصدر متعدی) عمل فروبردن دندان در چیزی؛ دندان گرفتن؛ گاز زدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دندان، نیش
۲. کلبتین، گازانبر
۳. علف
۴. بخار
برابر فارسی
گاز
فعل
بن گذشته: گاز زد
بن حال: گاز زن
دیکشنری
bite, fume, gas, gauze, nip, snap, tooth, vapor
-
جستوجوی دقیق
-
گاز
لغتنامه دهخدا
گاز. (اِ) اخذ و جر. (برهان ).
-
گاز
لغتنامه دهخدا
گاز. (اِ) بمعنی گاه است : گر کند هیچ گاز وقت گریزخیز ناگه به کوشش اندرمیز.خسروی .
-
گاز
لغتنامه دهخدا
گاز. (اِ) به هندی علف را گاز خوانند و بسیار باشد که پارسیان سین را به زا بدل کنند خواه از لغت خود، خواه از لغت دیگر، بلکه در عربی نیز اینگونه تبدیل آمده و این در اصل هندی گهاس است به های مخلوط التلفظ. چون تلفظ این ها درغیر هندی دشوار است آن «ها» را ح...
-
گاز
لغتنامه دهخدا
گاز. (اِ) درخت صنوبر که ستون کنندش . (حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی از صحاح الفرس ). و در پهلوی گاس با سین است : یکی چادری جوی پهن و درازبیاویز چادر ز بالای گاز.ازرقی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).اصح کاز و کاژ است .
-
گاز
لغتنامه دهخدا
گاز. (اِ) صومعه ای که در سر کوه ساخته باشند، و به این معنی با کاف تازی هم آمده است . (برهان ). به این معنی اصح کاز است . رجوع به کاز و کازه شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
-
گاز
لغتنامه دهخدا
گاز. (اِ) غار و مغاره ٔ کوه . (برهان ). || جایی و سوراخی را نیز گویند که در کوه یا در زمین بکنند تا وقت ضرورت آدمی یا گوسفند در آنجا رود. (برهان ).
-
گاز
لغتنامه دهخدا
گاز. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، در 170 هزارگزی جنوب کهنوج و 8 هزارگزی باختر راه مالرو و مارز به کهنوج . دارای 4 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
گاز
لغتنامه دهخدا
گاز. (فرانسوی ، اِ) فرانسوی مأخوذ از نام غزه موضعی در سوریه که پارچه ٔ مذکور در ذیل بدان منسوب است . جامه ٔ سخت نازک و لطیف و تابدار، بافته شده از پشم و ابریشم و غیره .
-
گاز
لغتنامه دهخدا
گاز. (فرانسوی ، اِ) بخار. دم . جسمی هوایی که حجم و شکل معینی ندارد. صفت ممیزه ٔ آن خاصیت انبساط دائمی است . اگر به مایعی گرما بدهیم بتدریج انرژی و دامنه ٔ حرکت ذرات آن افزایش میباید. اگر انرژی بیش از میزان تأثیر نیروی ربایش ذرات مجاور باشد ملکولها م...
-
گاز
لغتنامه دهخدا
گاز.(اِ) مقراض بریدن طلا و نقره . مقراض . (صراح ). مقراض موچنه . مقراض کاغذ: مفرض و مفراض ، گاز که بدان آهن وسیم و زر تراشند. قِطاع . (منتهی الارب ) : و یا چو گوشه و دینار جعفری بمثل که کرده باشد صراف از او به گاز جدا. منوچهری .گر چنویک صیرفی بودی و ...
-
گاز
واژگان مترادف و متضاد
۱. دندان، نیش ۲. کلبتین، گازانبر ۳. علف ۴. بخار
-
gas
گاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] حالتی از ماده که شکل و حجم آن را ظرف دربرگیرندهاش تعیین میکند
-
گاز
فرهنگ واژههای سره
گاز
-
گاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gāz ۱. فروبردن دندان در چیزی.۲. آلتی دوشاخه که با آن میخ را از چیزی بیرون میکشند؛ انبر؛ گازانبر: ◻︎ تو که در بند حرصوآز شدی / همچو زر در دهان گاز شدی (سنائی۱: ۴۴۰).〈 گاز زدن: (مصدر متعدی) دندان زدن؛ دندان به چیزی فروبردن.〈 گاز ...
-
گاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gāz تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن میگذارند؛ بغاز؛ پغاز؛ براز؛ فانه؛ پانه؛ پهانه؛ فهانه.