کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گاری
/gāri/
معنی
۱. از وسایل نقلیه با گردونۀ دوچرخه یا چهارچرخه که به اسب یا الاغ میبندند و بیشتر برای باربری از آن استفاده میکنند.
۲. هرچیز ناپایدار و بیثبات و ناپاینده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ارابه، درشکه، کالسکه
دیکشنری
caravan, dray, gharri, gharry, kart, wagon, wain
-
جستوجوی دقیق
-
گاری
لغتنامه دهخدا
گاری . (پسوند) مرکب از «گار» مزید مؤخر + «ی » حاصل مصدر. این کلمه به آخر اسم معنی و ریشه ٔ فعل پیوندد و حاصل مصدر یایی سازد:سازگاری : به هر چش رسد سازگاری کندفلک بر ستیزنده خواری کند. نظامی .ز هر طعمه ای خوشگواریش بین حلاوت مبین سازگاریش بین . نظامی...
-
گاری
لغتنامه دهخدا
گاری . (ص ) چیزبیمدار و ناپاینده و بی ثبات را گویند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (جهانگیری ). فانی . ناپایدار : دنیا همه در غرور دارد یاری بس غره مشو ز روزگار گاری . (از جهانگیری بدون ذکر نام شاعر).رجوع به حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین شود.
-
گاری
لغتنامه دهخدا
گاری . (هندی ، اِ) قسمی دستگاه حمل باچرخ که اسب آن را کشد. ارابه ای که با اسب کشیده شود. این لفظ هندی است و در هندی بمعنی مطلق گردون است و در قرن اخیر داخل فارسی شده . (فرهنگ نظام از برهان قاطع چ معین ). رجوع به ارابه ، عرابه و عراده شود.
-
گاری
واژگان مترادف و متضاد
ارابه، درشکه، کالسکه
-
گاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] ← گاری چوبکِش
-
گاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] gāri ۱. از وسایل نقلیه با گردونۀ دوچرخه یا چهارچرخه که به اسب یا الاغ میبندند و بیشتر برای باربری از آن استفاده میکنند.۲. هرچیز ناپایدار و بیثبات و ناپاینده.
-
گاری
فرهنگ فارسی معین
[ هند. ] (اِ.) ارابه ، ارابه ای که با اسب کشیده می شود.
-
گاری
فرهنگ فارسی معین
(پس .) پسوندی است که به آخر ریشة فعل ، مصدر مرخم و اسم معنی افزوده می شود و معنای حاصل مصدری می دهد. مانند: رستگاری .
-
گاری
فرهنگ فارسی معین
(ص .) بی ثبات ، ناپایدار.
-
گاری
دیکشنری فارسی به عربی
عربة
-
واژههای مشابه
-
گاری بالدی
لغتنامه دهخدا
گاری بالدی . (اِخ ) ژزف . وطن پرست ایتالیائی ، متولد نیس ، وی ابتدا در راه وحدت ایتالیا و ضد اتریش و بعداً ضد دولت پادشاهی ناپل و حکومت پاپ مبارزه کرد. و در (1870 - 1871 م .) شمشیر خود را به خدمت به فرانسه اختصاص داد. (مولد 1807 - وفات 1882 م .).
-
گاری چی
لغتنامه دهخدا
گاری چی . (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که گاری میراند. دارنده ٔ گاری . آنکه با گاری اشیاء را حمل کند.
-
گاری خانه
لغتنامه دهخدا
گاری خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محلی که گاری را در آن جای دهند.
-
گاری چی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [هندی. ترکی] gāriči رانندۀ گاری