کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گار
/gār/
معنی
به آخر بن ماضی یا مضارع بعضی از فعلها میپیوندد و صفت میسازد: آفریدگار، آمرزگار، پروردگار، کردگار، آموزگار، سازگار، طلبگار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گار
لغتنامه دهخدا
گار. (اِخ ) جار. قریه ای است به اصفهان .
-
گار
لغتنامه دهخدا
گار. (پسوند) اِفاده ٔ فاعلیت (صیغه ٔ مبالغه ) کند وقتی که به ریشه ٔ فعل که معادل با مفرد امر حاضر است درآید : آمرزگار:گناه من ارنامدی در شمارترا نام کی بودی آمرزگار. نظامی .دعا را به آمرزش آور بکارمگر رحمتی بخشد آمرزگار. نظامی .جزین کاعتمادم به یاری ...
-
گار
لغتنامه دهخدا
گار. (فرانسوی ، اِ) ایستگاه . توقف گاه . لنگرگاه . محل توقف و حرکت ترن و مسافرین و بارانداز. محل توقف و حرکت کشتیها و زورقها.
-
گار
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) gār به آخر بن ماضی یا مضارع بعضی از فعلها میپیوندد و صفت میسازد: آفریدگار، آمرزگار، پروردگار، کردگار، آموزگار، سازگار، طلبگار.
-
گار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: gare] [منسوخ] gār ایستگاه راهآهن.
-
گار
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] پسوندی است که به ریشة فعل می پیوندد و افادة فاعل می کند. آموزگار (صیغة شغل )، پذیرفتگار (صفت فاعلی )، سازگار (صیغة مبالغه ).
-
گار
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) ایستگاه قطار راه آهن .
-
گار
واژهنامه آزاد
(gar) گم شدن
-
واژههای مشابه
-
ستیزه گار
لغتنامه دهخدا
ستیزه گار. [ س ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) ستیزه کار. جنگجو. قاهر. لجوج . رجوع به ستیزه کار شود.
-
رسته گار
لغتنامه دهخدا
رسته گار. [ رَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) رستگار. (ناظم الاطباء). رجوع به رستگار شود.
-
اندیشه گار
لغتنامه دهخدا
اندیشه گار. [ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) متفکر در عاقبت کار. (ناظم الاطباء).
-
بزه گار
لغتنامه دهخدا
بزه گار. [ ب َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) بزه کار. گناه کار. خطاکار : و اگر دختر آید باری بزه گار نشود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 31). اما ترسیدم که بدخویان ترا صورتی نمایند و در حق فرزند خویش بزه گار شوی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 99). رجوع به بزه کار شود.
-
ترسیده گار
لغتنامه دهخدا
ترسیده گار. [ ت َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) رجوع به ترسیده کار شود.
-
ناآمیز گار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nā'āmiz[e]gār آنکه با دیگران آمیزش و الفت ندارد؛ غیرمٲنوس.