کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کی پشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کی شکن
لغتنامه دهخدا
کی شکن . [ ] (اِخ ) پسر «کی بهمن » که به دست ترکان گرفتار و کشته شد. (از مجمل التواریخ و القصص ص 46).
-
کی کف
لغتنامه دهخدا
کی کف . [ ک َ / ک ِ ک ِ ] (اِ) نامی است که در کردستان به کیکم دهند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل و کیکم شود.
-
کی کف
لغتنامه دهخدا
کی کف .[ ک َ ک ُ / ک ِ ک ُ ] (اِ) نام گونه ای از افرا در رودبار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از گونه های درخت افراست که به نام افرای مون پلیه موسوم است و در شمال ایران به نامهای کهوک و کرکو نیز خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرکو...
-
کی لن
لغتنامه دهخدا
کی لن . [ ل َ ] (اِخ ) کی رن . یکی از ولایات شمال شرقی کشور چین است که 2550000 تن سکنه دارد و مرکز آن شهر چانگ چوئن است . در این ولایت شهری هم به همین نام وجود دارد که جمعیت آن بالغ بر 512000 تن است . (از لاروس ).
-
کی لونگ
لغتنامه دهخدا
کی لونگ . [ لُن ْ ] (اِخ ) بندری است در جزیره ٔ فرمز که 268800 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
-
کی لهراسب
لغتنامه دهخدا
کی لهراسب . [ ک َ ل ُ ] (اِخ ) از جمله ٔ پادشاهان کیانی است که کیقباد و کیخسرو و کیکاوس باشد. گویند چون در عصر لهراسب پادشاهی از او بزرگتر نبود کی را بر آن زیاده کردند و کی لهراسب گفتند. (برهان ). نام یکی از پادشاهان سلسله ٔ کیان . (ناظم الاطباء). پا...
-
کی مست
لغتنامه دهخدا
کی مست . [ م ِ ] (اِخ ) (سیاه ) نام قدیم مصر است چونکه زمینهای مصر را آن زمان زمین سیاه و اراضی کویرها را زمین سرخ می دانستند. (ایران باستان ص 25).
-
کی منش
لغتنامه دهخدا
کی منش . [ ک َ / ک ِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) صاحب طبع شاهانه . شاه طبیعت . بزرگ منش : چنین داد پاسخ که ای کی منش ز تو دور بادا بد بدکنش .فردوسی .
-
کی منظر
لغتنامه دهخدا
کی منظر. [ ک َ / ک ِ م َ ظَ ] (ص مرکب ) منظر شاهانه . (ناظم الاطباء). که منظری شاهانه دارد. شاه سیما : به پیمان شکستن نه اندرخوری که شیر ژیانی و کی منظری . فردوسی .تو پور جهان نامور مهتری که شیر ژیانی و کی منظری .فردوسی .
-
کی نژاد
لغتنامه دهخدا
کی نژاد. [ ک َ / ک ِ ن ِ ] (ص مرکب ) شاهزاده . از خاندان کی . از دودمان شاهی : بدانست کو نیست جز کی نژادز فر و ز اورند او گشت شاد. فردوسی .که آنجا فرود است و با مادر است گوی کی نژاد است و گندآور است . فردوسی .دلیری که بد پیلسم نام اوی گوی کی نژادی یل...
-
کی ویارش
لغتنامه دهخدا
کی ویارش . [ ] (اِخ ) مطابق نقل اوستا یکی از سه پسر کی اپیوه است ، و در فصل 31 بندهش در فقره ٔ 25 مندرج است که کی آرش ، کی ویارش ، کی پیسان ، و کیکاوس از کی اپیوه به وجود آمدند. (یشتها تألیف پورداود صص 220 - 224). رجوع به همین مأخذ شود.
-
کاوس کی
لغتنامه دهخدا
کاوس کی . [ و و ک َ ] (اِخ ) کاوس . کاووس . کیکاوس . رجوع به کاوس و کاووس شود.
-
کیآرمین
فرهنگ نامها
(تلفظ: ke(a)y ārmin) (= آرمین) ، ← آرمین ؛ (در اعلام) یکی از برادران کاووس و پسر کی ؛ نام چهارمین پسر کیقباد.
-
کیبد
فرهنگ نامها
(تلفظ: keybod) (کی + بُد / bod-/ (پسوند محافظ و مسئول)) ، نگهبان پادشاه ؛ (به مجاز) بزرگ مرتبه .
-
کیمنش
فرهنگ نامها
(تلفظ: ke(a)y maneš) صاحب طبع شاهانه ، شاه طبیعت ، بزرگ منش ؛ (در اعلام) به قول ابوریحان کی منش پسر کیقباد و جد کی لهراسب بوده است.