کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیآرمین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کی
لغتنامه دهخدا
کی . [ ک َ / ک ِ ] (حرف ربط + حرف ندا) (از: «که »، حرف ربط + «ای »، حرف ندا) مخفف که ای . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کای : ورا گفت کی گیو شاد آمدی خرد را چو شایسته داد آمدی . فردوسی .بدو گفت کی یادگار مهان پسندیده و ناسپرده جهان .فردوسی .
-
کی
لغتنامه دهخدا
کی . [ ک َ / ک ِ ] (ق ) کدام و چه وقت . (برهان ). کدام وقت . (فرهنگ رشیدی ). کلمه ای است که برای استفهام زمان می آید. (غیاث ). استفهام فی الزمان یعنی برای طلب تعیین زمان . (آنندراج ). کلمه ٔ غیرموصول به معنی چه وقت و چه زمان و چه جا و کجا که مانند مع...
-
کی
لغتنامه دهخدا
کی . [ ک َی ی ] (ع مص ) داغ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). داغ کردن از آهن گرم و جز آن ، و گویند: آخر الدواء الکی . (از منتهی الارب ). داغ کردن با آهن تافته و جز آن . (ناظم الاطباء): کواه یکویه کیاً (واویةالعین یائیةاللاّم )؛ پوست آن ر...
-
کی
لغتنامه دهخدا
کی . [ ک َی ی ] (ع اِ) علامت و نشان سوختگی در پوست . داغ . (ناظم الاطباء). «کی » در اصل «کَوْی » بود واو را قلب به «یا»کردند، و عامه آن را به صورت اصل آن به کار برند. (از اقرب الموارد). داغی که با آهن تافته و جز آن بر عضوی نهند. (ناظم الاطباء). در عر...
-
کی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) key ۱. چهوقت؟؛ چههنگام؟؛ چهزمانی؟.۲. چگونه؟.
-
کی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kay] [قدیمی] key ۱. هریک پادشاهان کیانی، مانندِ کیقباد، کیکاووس، کیخسرو.۲. [جمع: کیان] پادشاه بزرگ؛ شاهنشاه: ◻︎ کیکردار بر اورنگ بزرگی بنشین / میگردان که جهان یاوه و گردان استا (دقیقی: ۹۵).۳. (صفت) خالص؛ پاک: ◻︎ شدستم بیشک و بیشبهه ...
-
کی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: کَیّ] [قدیمی] key ۱. داغ کردن پوست بدن با آهن تفته.۲. (اسم) جای سوختگی با آهن گداخته.
-
کی
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: kē] ki چه کسی؟؛ کدام شخص؟.
-
کی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ادات استفهام ، ق . استفهام زمان ) 1 - چه وقت ¿ چه زمان ¿: کی آمد، کی رفت . 2 - چگونه ، چطور.
-
کی
فرهنگ فارسی معین
(ق . ادات استفهام ، ضمیر استفهامی ) که ¿ چه کس ¿
-
کی
فرهنگ فارسی معین
(پس ) 1 - گاه به کلمه ای ملحق شود و قید سازد: پس پسکی . 2 - گاه به اسم ملحق گردد و صفت سازد. (به معنی دارنده و صاحب ): آبکی .
-
کی
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) پادشاه بزرگ و قهار.
-
کی
فرهنگ فارسی معین
(کَ یا کِ) (ص .) پاک ، خالص .
-
کَيْ
فرهنگ واژگان قرآن
تا
-
کی
دیکشنری فارسی به عربی
متي , من