کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کیچ
/kič/
معنی
۱. پراکنده؛ پریشان.
۲. کم؛ اندک؛ خرد.
۳. آهسته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیچ
لغتنامه دهخدا
کیچ . (اِخ ) نام ولایتی است نزدیک سیستان . (برهان ) (از آنندراج ). نام ولایتی در بلوچستان نزدیک مکران . (ناظم الاطباء). رجوع به کیج و کیز شود.
-
کیچ
لغتنامه دهخدا
کیچ . (ص ، ق ) پریشان و پراکنده . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به معنی کم و اندک هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). کم و اندک . (ناظم الاطباء). رجوع به کیچ کیچ شود. || کوچک . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوچک و خرد. (فرهنگ فارسی معین...
-
کیچ
لغتنامه دهخدا
کیچ . (موصول + قید) مخفف که هیچ . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نه امّید آن کیچ بهتر شوی تونه ارمان آن کم تو دل نگسلانی .منوچهری (از یادداشت ایضاً).
-
کیچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kič ۱. پراکنده؛ پریشان.۲. کم؛ اندک؛ خرد.۳. آهسته.
-
کیچ
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - پراکنده ، پریشان . 2 - کم ، اندک .
-
واژههای مشابه
-
کیچ کیچ
لغتنامه دهخدا
کیچ کیچ . (ص مرکب ، ق مرکب ) به تفرقه . بهره بهره . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 71). کوچک کوچک و خردخرد و اندک اندک و آهسته آهسته . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). [ به کاف ، به یاء کشیده ] قسطقسط. جزٔجزء. به تفاریق . کم کم . به اقساط . کم کم . مقسطة...
-
کیچ کیچ
فرهنگ فارسی عمید
(قید) kičkič آهستهآهسته؛ خردخرد؛ اندکاندک: ◻︎ بهجمله خواهم یکماهه بوسه از تو بتا / به کیچکیچ نخواهم که فام من توزی (رودکی: ۵۳۰).
-
کیچ کیچ
فرهنگ فارسی معین
(ص .) پراکنده ، پریشان .
-
جستوجو در متن
-
کیج کیج
لغتنامه دهخدا
کیج کیج . (ص مرکب ، ق مرکب ) کیچ کیچ . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیچ کیچ شود.
-
کبچ کبچ
لغتنامه دهخدا
کبچ کبچ . [ ک َک َ ] (ق مرکب ) بتفرقه . بهره بهره بتفاریق . تفاریق . (فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مؤلف ) : بجمله خواهم یکماهه بوسه از تو بتابه کبچ کبچ نخواهم که فام من توزی . رودکی .کیچ کیچ . رجوع به کیچ کیچ شود.
-
کنج کنج
لغتنامه دهخدا
کنج کنج . [ ک ِ ک ِ ] (ص ) کوچک و خرد. || (ق ) اندک . || کم کم وبهره بهره . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و به این معنی با جیم فارسی (کنچ کنچ ) هم گفته اند و به جای نون یاء حطی نیز به نظر آمده است (کیچ کیچ ) . (برهان ). و رجوع به کیچ کیچ شود.
-
یک ماهه
لغتنامه دهخدا
یک ماهه . [ ی َ / ی ِ هََ / هَِ ] (ص نسبی ) مال یک ماه . (یادداشت مؤلف ). هر چیز که بر وی یک ماه گذشته باشد. (ناظم الاطباء). گردآمده در فاصله ٔ یک ماه و منسوب به یک ماه . به مدت یک ماه : به جمله خواهم یک ماهه بوسه از تو بتابه کیچ کیچ نخواهم که فام م...
-
سگز
لغتنامه دهخدا
سگز. [ س ِ ] (اِخ ) نام کوهی است بسیار بلند از ولایت زابلستان مابین کیچ و مکران و دریای سند از پهلوی آن کوه میگذرد و گویند تولد رستم زال درآنجا واقع شده است و او را سگزی از آنجهت گویند. (غیاث ) (از برهان ). رجوع به سگستان شود.