کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیو
لغتنامه دهخدا
کیو. [ ک َ ] (اِ) به معنی کاهو باشد، و آن تره ای است که خورند و به عربی خس خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کاهو را گویند، و آن را کوک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). کاهو که خوردن آن خواب آورد. و در سامی کیبو (به زیادتی بای موحده ) آورده . (فرهنگ رشیدی )...
-
کیو
لغتنامه دهخدا
کیو. [ وْ ] (اِ) نامی است که در آستارا به زیرفون دهند. نرم دار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به زیرفون و نرم دار شود.
-
کیو
لغتنامه دهخدا
کیو. [ ی ُ ] (اِخ ) نام جزیره ای دربحرالروم متعلق به دولت عثمانی که جزیره ٔ سقز نیز گویند. (ناظم الاطباء). ساقز. ارض المصطکی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جزیره ای از مجمعالجزایر یونان و یکی از چند نقطه ای است که آنجا را زادگاه همر شاعر معروف یون...
-
واژههای مشابه
-
Q magnitude
قدر کیو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] قدر فروسرخ یک جِرم نجومی که به کمک قدر یو و قدر بی و قدر وی محاسبه میشود و مستقل از سرخش (reddening) میانستارهای است
-
آی کیو
فرهنگ واژههای سره
بهره هوشی، هوش بهر
-
Q vector
بُردار کیو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] بُرداری افقی که واگرایی آن در نظریۀ شبهزمینگَرد و نیمهزمینگَرد در سمت راست معادلۀ امگا ظاهر میشود
-
آی کیو
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ]IQ ( اِ.) بهرة هوشی (روان - شناسی ).
-
ازون کیو
لغتنامه دهخدا
ازون کیو. [ ] (اِخ ) موضعی است در جنوب بیو، از نواحی شمال غربی ترکستان روس .
-
پنتوری کیو
لغتنامه دهخدا
پنتوری کیو. [ پ َ ی ُ ] (اِخ ) برناردو بتی (معروف به ...) نقاش دینی ایطالیائی متولد در پروز و صاحب آثاری جالب نظر است . (1454 - 1513 م .).
-
دای کیو
لغتنامه دهخدا
دای کیو. [ ] (اِخ ) (بمعنی ممالک عظیم ) نامی که بزبان مغولی به دو ولایت قراچانک و چغان چانک دهند و بزبان هندی قندو و بزبان فارسی قندهار نامند و حدود آن منتهی است به ولایت تبت وتنکقوت و بعضی ولایات و کوههای هندوستان ولایت ختای وزر دندان . (جامع التوار...
-
جستوجو در متن
-
kylo
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کیو
-
kue
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کیو
-
Kivu
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کیو