کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کین کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کین گستری
لغتنامه دهخدا
کین گستری . [ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) دشمنی اندازی و سبب خصومت و عداوت گشتن . (ناظم الاطباء). || کین کشی . کین ستانی . انتقامجویی : ببین تا به هنگام کین گستری چه خون راندم از زنگی و بربری .نظامی .
-
کین گیر
لغتنامه دهخدا
کین گیر.(نف مرکب ) کین گیرنده . کین کش . انتقامجو. کینه جو. کینه توز : المؤمن لیس بحقود؛ مؤمن کین گیر نبود. (کیمیای سعادت غزالی ). رجوع به کین گرفتن شود.
-
کین نام
لغتنامه دهخدا
کین نام . (اِخ ) کین ناموس . هنگامی که مجلس مهستان اردوان سوم (اشک هجدهم ) را ازسلطنت خلع کردند، کین نام را به پادشاهی برگزیدند ولی وی استعفا کرد و تاج را از سر خود برداشت و دوباره بر سر اردوان نهاد. (از ایران باستان ج 3 ص 2412).
-
کین ناموس
لغتنامه دهخدا
کین ناموس . (اِخ ) رجوع به کین نام شود.
-
کین ور
لغتنامه دهخدا
کین ور. [ وَ ] (ص مرکب ) بدخواه و بداندیش و دشمن . (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج ) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش «رشتن » کین ور بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 55). || جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و ...
-
کین وری
لغتنامه دهخدا
کین وری . [ وَ ] (حامص مرکب ) بدخواهی و دشمنی و بداندیشی . (ناظم الاطباء). عداوت . کینه توزی : کز سر کین وری و بدخویی درحق من دعای بد گویی . نظامی .کارگاه خشم گشت و کین وری کینه دان اصل ضلال و کافری . مولوی .رجوع به کین ور شود.
-
گرم کین
لغتنامه دهخدا
گرم کین . [ گ َ ] (ص مرکب ) کنایه از دشمن قوی . (آنندراج ). آنکه کینه اش قوی بود : سردنفس بود سگ گرم کین روبه از آن دوخت مگر پوستین . نظامی .شکایت کرد پیش هم نشینان که بد باشد جفای گرم کینان .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
گرم کین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گرمکینه› [قدیمی، مجاز] garmkin آنکه کینهای سخت دارد.
-
کین ایرج
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِمر.) = کینة ایرج : نام لحن نوزدهم از سی لحن باربد.
-
کین سیاوش
فرهنگ فارسی معین
(وُ) (اِمر.) = کینة سیاوش : نام لحن بیستم از سی لحن باربد.
-
کین توزی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) دشمنی ، انتقام جویی .
-
کین خواستن
فرهنگ فارسی معین
(خا تَ) (مص م .)انتقام جُستن .
-
کین خواهی
فرهنگ فارسی معین
(خا) (حامص .) انتقام جویی .
-
بیش کین
لغتنامه دهخدا
بیش کین . (ص مرکب ) بسیارکینه . سخت کینه توز. سخت کینه ور. که کینه بسیار دارد : چرا بیش کین خواند او را سپهرکه هست از دگر خسروان بیش مهر. نظامی .بداندیش کم مهر و او بیش کین .نظامی .
-
کین خواه
دیکشنری فارسی به عربی
منتقم