کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کین نام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کین توزی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) دشمنی ، انتقام جویی .
-
کین خواستن
فرهنگ فارسی معین
(خا تَ) (مص م .)انتقام جُستن .
-
کین خواهی
فرهنگ فارسی معین
(خا) (حامص .) انتقام جویی .
-
بیش کین
لغتنامه دهخدا
بیش کین . (ص مرکب ) بسیارکینه . سخت کینه توز. سخت کینه ور. که کینه بسیار دارد : چرا بیش کین خواند او را سپهرکه هست از دگر خسروان بیش مهر. نظامی .بداندیش کم مهر و او بیش کین .نظامی .
-
کین خواه
دیکشنری فارسی به عربی
منتقم
-
کین پیزى
لهجه و گویش بختیاری
kin-pizi کون پیزى، پشتکار، توان کار کردن kin-pizi nâra>:توان کار کردن ندارد، تنبل است> .
-
کین سُرّه
لهجه و گویش بختیاری
kin sorra با کون سُریدن، حرکت کردن کودک با کشیدن نشیمن خود بر روى زمین.
-
رست کین
واژهنامه آزاد
سکسکه (صدای گلو)
-
کین آب زنک
لغتنامه دهخدا
کین آب زنک . [ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) کون آب زنک . چچلاس . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به چچلاس و کون آب زنک شود.
-
کین نشینا ناره
لهجه و گویش بختیاری
kin-e nešinâ nâra کون نشستن ندارد، قرار و آرام ندارد.
-
جستوجو در متن
-
کینه ٔ ایرج
لغتنامه دهخدا
کینه ٔ ایرج . [ ن َ / ن ِ ی ِ رَ ] (اِخ ) به معنی کین ایرج است که نام لحن نوزدهم باشد از سی لحن باربد. (برهان ). نام لحن نوزدهم از سی لحن باربد. (ناظم الاطباء). رجوع به کین ایرج شود.
-
خلخستان
لغتنامه دهخدا
خلخستان . [ خ َل ْ ل ُ خ ِ ] (اِخ ) ناحیه ٔ خلخ . نام دیگر خلخ : به اطراف خلخستان برگذربکش هرکه یابی به کین پدر.فردوسی .
-
آوازه
لغتنامه دهخدا
آوازه . [ زَ ] (اِخ ) نام دژی بترکستان که پرموده پسر ساوه شاه گنج خویش در آن نهفت و پس از شکست یافتن از بهرام چوبینه در آن تحصن جست : دژی داشت پرموده آوازه نام از آن دژ بدی ایمن و شادکام چو کین پدر در دلش تازه شداز آنجایکی سوی آوازه شد.فردوسی .
-
شیدسپ
لغتنامه دهخدا
شیدسپ . [ دَ ] (اِخ ) صورت مخفف شیداسپ . شیداسب . نام پسر گشتاسب . (ولف ) (ناظم الاطباء) : اَبَر کین شیدسپ فرزند شاه چو رستم بیامد میان سپاه . فردوسی .رجوع به شیداسب و شیداسپ شود.
-
شنگل
لغتنامه دهخدا
شنگل . [ ش َ گ ُ ] (اِخ ) نام پادشاه هند که به مدد افراسیاب آمده بود. (برهان ). نام یکی از سلاطین هند. (ولف ). در شاهنامه نام یکی از شاهان هندوستان است که به مدد افراسیاب برای جنگ با ایران آمده بود. (فرهنگ نظام ) : چو غرچه ز سکسار و شنگل ز هندهوا پرد...