کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کین دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کین خواهی
لغتنامه دهخدا
کین خواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) انتقام جویی . (فرهنگ فارسی معین ). خونخواهی . دشمنی . خصومت : آنچه به کین خواهی از تو آید فردانه ز قباد آمد ای ملک نه ز بهمن . فرخی .چو کین خواهی ز خسرو کردبهرام ز کین خسروان خسرو شدش نام . نظامی .ز کین خواهی کید...
-
کین ساز
لغتنامه دهخدا
کین ساز. (نف مرکب )آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد. آنکه میان دیگران خصومت افکند. || جنگ آور. جنگجو : به هر سو که رو کرد کین ساز بودمیانْشان یکی آتش انداز بود.اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85).
-
کین ستان
لغتنامه دهخدا
کین ستان .[ س ِ ] (نف مرکب ) منتقم و انتقام کشنده . (ناظم الاطباء). خونخواه . انتقامجو. آخذ ثار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد و کین ستانی شود.
-
کین ستانی
لغتنامه دهخدا
کین ستانی . [ س ِ ] (حامص مرکب ) انتقام . (ناظم الاطباء). انتقامجویی . انتقام کشی . خونخواهی . اخذ ثار : چو کین آوری کین ستانی کنم شوی مهربان مهربانی کنم . نظامی .رجوع به کین ستان شود.
-
کین فزای
لغتنامه دهخدا
کین فزای . [ ف َ ](نف مرکب ) سخت کینه ور. بسیار انتقامجو : به هفتم برانیم زیدر سپاه که او کین فزای است و من کینه خواه .فردوسی .
-
کین کش
لغتنامه دهخدا
کین کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کین کشنده . انتقامجو. منتقم . (فرهنگ فارسی معین ) : فروماند کابلشه از غم به دردزشیدسب کین کش بترسید مرد. اسدی .یاد آمد ایچ آنچه منت گفتم کاین دهر کین کش است ز نادان کین . ناصرخسرو.همه پولادپوش و آهن خای کین کش و دیوب...
-
کین کشی
لغتنامه دهخدا
کین کشی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) انتقام جویی . (فرهنگ فارسی معین ). انتقام . قصاص . استقادة. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مدارا کن از کین کشی بازگردکه مردم نیازارد آزادمرد. نظامی .رجوع به کین کش شود.
-
کین گذار
لغتنامه دهخدا
کین گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) کینه کش . (آنندراج ). منتقم و انتقام کشنده ٔ بدیها و زیانها. (ناظم الاطباء). انتقامجو : به نزد بهو نامه ٔ کین گذاربفرمود پرخشم و پرکارزار. اسدی .|| کسی که دارای خشم بسیار باشد و طالب پاداش بدیها بود. (ناظم الاطباء).
-
کین گر
لغتنامه دهخدا
کین گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) کینه و عداوت تیز و افزون . (آنندراج ). انتقام کشنده . منتقم . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کین گستر
لغتنامه دهخدا
کین گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) دشمنی انداز. (ناظم الاطباء). آنکه مسبب خصومت و عداوت گردد.
-
کین گستری
لغتنامه دهخدا
کین گستری . [ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) دشمنی اندازی و سبب خصومت و عداوت گشتن . (ناظم الاطباء). || کین کشی . کین ستانی . انتقامجویی : ببین تا به هنگام کین گستری چه خون راندم از زنگی و بربری .نظامی .
-
کین گیر
لغتنامه دهخدا
کین گیر.(نف مرکب ) کین گیرنده . کین کش . انتقامجو. کینه جو. کینه توز : المؤمن لیس بحقود؛ مؤمن کین گیر نبود. (کیمیای سعادت غزالی ). رجوع به کین گرفتن شود.
-
کین نام
لغتنامه دهخدا
کین نام . (اِخ ) کین ناموس . هنگامی که مجلس مهستان اردوان سوم (اشک هجدهم ) را ازسلطنت خلع کردند، کین نام را به پادشاهی برگزیدند ولی وی استعفا کرد و تاج را از سر خود برداشت و دوباره بر سر اردوان نهاد. (از ایران باستان ج 3 ص 2412).
-
کین ناموس
لغتنامه دهخدا
کین ناموس . (اِخ ) رجوع به کین نام شود.
-
کین ور
لغتنامه دهخدا
کین ور. [ وَ ] (ص مرکب ) بدخواه و بداندیش و دشمن . (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج ) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش «رشتن » کین ور بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 55). || جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و ...