کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کینه خواه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
علی کج کینه
لغتنامه دهخدا
علی کج کینه . [ ع َ ی ِ ک َ ن َ ] (اِخ ) (سلطان ...) وی به همراهی امیر مغول از جانب ابوالغازی سلطان حسین میرزا حاکم بلخ بود. و سلطان محمود میرزا چون جهت تصرف بلخ به آن حوالی آمد، دروازه ها را به روی او بستند، اما این سلطان علی کج کینه به هواخواهی سلط...
-
چرخ کینه ساز
لغتنامه دهخدا
چرخ کینه ساز. [ چ َ خ ِ ن َ/ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان و فلک غدار. || بخت . || بخت بد و سرنوشت بد. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ ستمکار و چرخ غدار شود.
-
کینه جویی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
انتقام
-
کینه جویی کردن (از)
دیکشنری فارسی به عربی
انتقم له
-
کینه توزی و بدطینتی
فرهنگ گنجواژه
بدجنسی.
-
کینه و شرارت
فرهنگ گنجواژه
بدجنسی.
-
کینه شتر(ی)
لهجه و گویش تهرانی
کینه شدید
-
خشم و کینه
فرهنگ گنجواژه
خشم.
-
نگاه از روی کینه و بغض
دیکشنری فارسی به عربی
اشمت
-
واژههای همآوا
-
کینهخواه
واژگان مترادف و متضاد
انتقامجو، کینتوز، کینخواه، کینهتوز، کینهجو
-
جستوجو در متن
-
شترخو
لغتنامه دهخدا
شترخو. [ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) اشترخوی . بدکینه . کنایه است از کینه ور و کینه خواه . (آنندراج ). بدخواه . بداندیش . کینه ور. (ناظم الاطباء). کینه توز همچون شتر. رجوع به اشترخوی شود.
-
کین خواه
لغتنامه دهخدا
کین خواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) کین خواهنده . انتقام جوینده . (فرهنگ فارسی معین ). انتقام گیرنده . کینه جو. انتقام کشنده : وگر خون اورا بریزی به دست که کین خواه او در جهان ایزد است . فردوسی .به تدبیری چنین آن شیر کین خواه رعیت را برون آورد بر شاه ...
-
کین پژوه
لغتنامه دهخدا
کین پژوه . [ پ َ ](نف مرکب ) کینه جو. انتقامجو. کینه خواه : سرانجام پیران بیامد ز کوه مرا برد نزدیک آن کین پژوه .فردوسی .
-
کین فزای
لغتنامه دهخدا
کین فزای . [ ف َ ](نف مرکب ) سخت کینه ور. بسیار انتقامجو : به هفتم برانیم زیدر سپاه که او کین فزای است و من کینه خواه .فردوسی .