کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کینه جستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کینه کش
لغتنامه دهخدا
کینه کش . [ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) تلافی کننده ٔ بدی . (برهان ). تلافی کننده ٔ بدی و منتقم . (ناظم الاطباء). انتقامجو. کین کش : وز آن پس به پیشت پرستاروش روم تا به پیش شه کینه کش . فردوسی .به نزد بزرگان سالارفش دلیران اسب افکن کینه کش . فرد...
-
کینه کشی
لغتنامه دهخدا
کینه کشی . [ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) انتقام و تلافی بدیها. (ناظم الاطباء). انتقامجویی .کینه ورزی : نقمة؛ کینه کشی . (منتهی الارب ) : چون خواهش یکدگر شنیدنداز کینه کشی عنان کشیدند. نظامی .و رجوع به کینه کش (نف مرکب ) شود.
-
کینه کوش
لغتنامه دهخدا
کینه کوش . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کینه کش . کینه دار. کینه ور. کینه ورز. (آنندراج ). کوشنده برای انتقامجویی .آنکه برای انتقام کوشش کند. سخت منتقم : باش که تا دررسد آن کینه کوش مهر مرا بیندو ماند خموش .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
کینه گاه
لغتنامه دهخدا
کینه گاه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) میدان جنگ و جنگ گاه . (آنندراج ). میدان جنگ و کارزار و جای خصومت و نزاع . (ناظم الاطباء). رزمگاه . دارالحرب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گرانمایه دستور گفتش به شاه نبایَدْت رفتن بدان کینه گاه . دقیقی .بترسم ک...
-
کینه گذار
لغتنامه دهخدا
کینه گذار. [ ن َ / ن ِ گ ُ ] (نف مرکب ) کینه توز. کینه کش . انتقامجو : فدای جان و تنش کردپیل و مال چو دیدچنین دو دشمن کینه گذار از آتش و آب .مسعودسعد (دیوان ص 27).
-
کینه گزار
لغتنامه دهخدا
کینه گزار. [ ن َ / ن ِ گ ُ ] (نف مرکب ) انتقامجو. انتقام طلب . منتقم . که انتقام به جای آورد : تو بدکننده ٔ خود را به روزگار سپارکه روزگار تو را چاکری است کینه گزار. فرخی .به چاشتگاه ملک بی کمر میان سپاه برفت بر دم آن جنگجوی کینه گزار. فرخی .مبارک آم...
-
کینه گزاری
لغتنامه دهخدا
کینه گزاری . [ ن َ / ن ِ گ ُ ] (حامص مرکب ) انتقامجویی . انتقام طلبی . خونخواهی : نیل ِ دهنده تویی به گاه عطیت پیل ِ دمنده به گاه کینه گزاری . رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).و رجوع به کینه گزار شود.
-
کینه گه
لغتنامه دهخدا
کینه گه . [ ن َ / ن ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) کینه گاه . میدان جنگ . رزمگاه . عرصه ٔ کارزار : به پیش نیاکانْت بسته کمربه هر کینه گه با یکی کینه ور. فردوسی .زمانی نکرد او یله جای خویش بیفشرد بر کینه گه پای خویش . فردوسی .همه نامداران شمشیرزن بر این کینه گ...
-
کینه ور
لغتنامه دهخدا
کینه ور. [ ن َ / ن ِ وَ ] (ص مرکب ) صاحب کینه و صاحب عداوت و بی مهر. (برهان ). کینه دار. کینه ورز. (آنندراج ). پهلوی ، کین ور . ارمنی ، کینه ور (صاحب کینه ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حَقود. حاقد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بی مهر و صاحب دشمنی وعداوت...
-
کینه ورز
لغتنامه دهخدا
کینه ورز. [ ن َ / ن ِ وَ ] (نف مرکب ) کینه دار. کینه کش . کینه ور. (آنندراج ). کینه گزار. کینه جو. و رجوع به کینه ورزی و کینه ورزیدن شود.
-
کینه ورزی
لغتنامه دهخدا
کینه ورزی . [ ن َ / ن ِ وَ ] (حامص مرکب ) کینه گزاری . کینه وری . حالت و چگونگی کینه ورز. کینه جویی . کینه خواهی . رجوع به کینه ورز و مدخل بعد شود.
-
کینه ورس
لغتنامه دهخدا
کینه ورس . [ ن َ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ابهررود است که در بخش ابهر شهرستان زنجان واقع است و 876 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کینه ورلو
لغتنامه دهخدا
کینه ورلو. [ ن َ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قشلاقات است که در بخش قیدار شهرستان زنجان واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کینه وری
لغتنامه دهخدا
کینه وری . [ ن َ / ن ِ وَ ] (حامص مرکب ) دشمنی و عداوت و بدخواهی . (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی کینه ور : بی کینه وری سلاح بسته چون گل به سلاح خویش خسته . نظامی .و رجوع به کینه ور شود. || انتقام و تلافی بدیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به کینه ور شود.
-
گرم کینه
لغتنامه دهخدا
گرم کینه . [ گ َ ن َ / ن ِ] (ص مرکب ) کنایه از دشمن سخت . گرم کین : مگردر پای دور گرم کینه شکسته گردد این سبز آبگینه . نظامی .رجوع به گرم کین و گرم کینی شود.