کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیمیایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کیمیایی
/kim[i]yāyi/
معنی
= کیمیاوی
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
occult
-
جستوجوی دقیق
-
کیمیایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کیمیا) [معرب. فارسی] kim[i]yāyi = کیمیاوی
-
کیمیایی
دیکشنری فارسی به عربی
مادة کيمياوية
-
جستوجو در متن
-
شیمیایی
واژگان مترادف و متضاد
کیمیاوی، کیمیایی
-
مادة کيمياوية
دیکشنری عربی به فارسی
شيميايي , کيميايي
-
alchemic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کیمیاگری، کیمیایی
-
alchemical
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کیمیاگری، کیمیایی
-
کیمیاوی
واژگان مترادف و متضاد
۱. شیمیدان، کیمیادان ۲. شیمیایی، کیمیایی
-
hermetic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هرمس، کیمیایی، وابسته به هرمس مصری، سحر امیز
-
مأثر
لغتنامه دهخدا
مأثر. [ م َءْ ث َ ] (ع اِ) اثر : کیمیایی که از او یک مأثری بر دخان افتاد گشت او اختری .مولوی .
-
پیرایه سنج
لغتنامه دهخدا
پیرایه سنج . [ را ی َ / ی ِ س َ ] (نف مرکب ) که پیرایه سنجد. که زیور و زیب سنجد : بآیین آن مهد پیرایه سنج فرستاد چندین شتر بار گنج . نظامی .جهاندار کان دید بگشاد گنج بخروارها گشت پیرایه سنج . نظامی .جوانمردی باغ پیرایه سنج شود مفلس از کیمیایی گنج .نظ...
-
فلفل کافور
لغتنامه دهخدا
فلفل کافور. [ ف ِ ف ِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون کافور بالخاصیه از طبله هوا میگیرد برای منع آن فلفل در طبله گذارند تا آن را محفوظ دارد. (فرهنگ فارسی معین ). و شاهدآن شعری از طالع است منقول در آنندراج : وقت پیری بی مذاق تلخ نتوان زیستن کی توان...
-
بیماردل
لغتنامه دهخدا
بیماردل . [ دِ ] (ص مرکب ) که قلب وی رنجور باشد. مَرِض : فئد؛ بیماردل شدن . (منتهی الارب ). || که عاشق و دلخسته است . که دل او بیمار است : از امل بیماردل را هیچ نگشاید از آنک هرگز از گوگرد تنها کیمیایی برنخاست . خاقانی . || که دلی ناپاک و بی ایمان دا...
-
دماغ سوختن
لغتنامه دهخدا
دماغ سوختن . [ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) محنت بسیار کشیدن . (ناظم الاطباء) (غیاث ). دماغ پختن . کنایه است از رنج و محنت بسیار کشیدن ، و به صورت لازم و متعدی هر دو استعمال می شود. (از آنندراج ) : به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت هنوز جهل مصورکه کیمیایی هس...
-
گوگرد
لغتنامه دهخدا
گوگرد. [ گ ِ ] (اِ) در اوراق مانوی به پهلوی گوگیرد . جسمی است بسیط و جامد به رنگ زرد لیمویی ، بی مزه و بی بو، وزن مخصوص آن 1/95 است و در114/5 درجه ذوب میشود و در 440/5 درجه به جوش می آید. گوگرد در طبیعت بوفور به صورت سولفورها یا سولفاتها یا به صورت ا...