کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیماک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیماک
لغتنامه دهخدا
کیماک . (اِ)بالاتنگ را گویند، و آن نواری باشد پهن که بر بالای بار الاغ و استر کنند. (برهان ). تنگی که بر بالای بار بندند. (فرهنگ رشیدی ). زبرتنگی که بر بالای بار کشند. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : در کار و برون کار هستی گه آهن و گه دوال...
-
کیماک
لغتنامه دهخدا
کیماک . (اِخ ) شهری است در ترکستان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 302). نام شهری است از دشت قبچاق . (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی )(برهان ) (ناظم الاطباء): سخن اندر ناحیت کیماک و شهرهای وی ، ناحیت او ناحیتی است مشرق او جنسی از خرخیز است و جنوب وی رود ...
-
کیماک
لغتنامه دهخدا
کیماک . (اِخ ) نام دریایی است . (از برهان ) (از فهرست ولف ). چنان معلوم می شود که دریایی منسوب به کیماک بوده که فردوسی در جنگهای کیخسرو و افراسیاب گفته . (انجمن آرا) (آنندراج ) : همه چین و مکران سپه گسترم به دریای کیماک بر بگذرم . فردوسی .به دریای کی...
-
کیماک
لغتنامه دهخدا
کیماک . [ ک َ / ک ِ / کی ] (اِ) اسم پارسی کف شیرتازه دوشیده است که به پارسی سرشیر و چربه و به ترکی قیماق گویند. (از انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی قیماق باشد که سرشیر است . (برهان ). رجوع به قیماق شود.
-
کیماک
لغتنامه دهخدا
کیماک .(اِخ ) قومی از ترک . (نخبة الدهر دمشقی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از آن پس از فرزندان این جماعت قبیله ها خاستند چون کیماک و قرقیز و برسخان و برطاس و ایلاق ... (مجمل التواریخ و القصص ص 105).و رجوع به ص 49 و 105 همین کتاب و ماده ٔ قبل شود...
-
کیماک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] keymāk قیماق؛ سرشیر.
-
کیماک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kimāk نوار پهنی که بر بالای بار اسب و خر میبستند؛ تنگ.
-
کیماک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) قیماق ، سرشیر.
-
کیماک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) تنگ ، نوار پهنی که بر بالای بار اسب و خر می بندند.
-
واژههای مشابه
-
کیماک خاقان
لغتنامه دهخدا
کیماک خاقان . (اِخ ) لقب پادشاه کیماک بوده است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کیماک شود.
-
جستوجو در متن
-
قیماق،()بستن شیر
لهجه و گویش تهرانی
خامه، سرشیر، ف. کیماک
-
ارتش
لغتنامه دهخدا
ارتش . [ اَت َ ] (اِخ ) رودیست در جنوب کیماک . (حدود العالم ).
-
نمکیه
لغتنامه دهخدا
نمکیه . [ ] (اِخ ) شهری است از کیماک ، مستقر خاقان [ کیماک ] به تابستان از اینجا باشد و میان این شهر و میان طرار هشتادروزه راه است سوار را که به شتاب رود. (حدود العالم ).