کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیل داروا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیل داروا
لغتنامه دهخدا
کیل داروا. (اِ مرکب ) کیل دارو. سرخس نر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
واژههای مشابه
-
کَيْلٌ
فرهنگ واژگان قرآن
وزن - واحد اندازه گيري وزن - پيمانه (در عبارت" وَنَزْدَادُ کَيْلَ بَعِيرٍ ذَ ٰلِکَ کَيْلٌ يَسِيرٌ"منظور اين است که سهميه وزني که عزيز مصر ياهمان حضرت يوسف علي نبينا و عليه السلام براي هر نفر تعيين کرده بود يک بار شتر بوده و حال برادران مي گويند مي رو...
-
کیل کردن
لغتنامه دهخدا
کیل کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیمودن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیمانه کردن . با کیل اندازه و مقدار چیزی را معین کردن .
-
کیل پیما
لغتنامه دهخدا
کیل پیما. [ ک َ / ک ِپ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) کَیّال . آنکه با کیل می سنجد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیال شود.
-
کیل پیمایی
لغتنامه دهخدا
کیل پیمایی . [ ک َ / ک ِ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) کیالی . شغل و عمل کیل پیما. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیمودن و سنجیدن با کیل . رجوع به ماده ٔ قبل و کیالی شود.
-
کیل دار
لغتنامه دهخدا
کیل دار. (نف مرکب ) پوشیده از یک پارچه ای . (ناظم الاطباء). کیل دارنده . آنچه از نمد پوشیده شده . (فرهنگ فارسی معین ).- سپر کیل دار ؛ سپری که از موی بز پوشیده باشند. (فرهنگ فارسی معین ) : بزد خشت بر سه سپر کیل دار گذشت و به دیگر سو افگند خوار.(شاهنام...
-
کیل دار
لغتنامه دهخدا
کیل دار. [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) مراقب صحت کیل و پیمانه . (ناظم الاطباء).
-
کیل دارو
لغتنامه دهخدا
کیل دارو. (اِ مرکب ) سرخس . (قانون ابوعلی سینا، مفردات چ طهران ص 216، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سرخس نر . (فرهنگ فارسی معین ). گیاهی است که بر جرم او پیوندها و عقده ها بود و چون بشکنند توبرتو بود، و او را زغبها باشد به رنگ ...
-
کیل داوران
لغتنامه دهخدا
کیل داوران . [ وَ ] (اِ مرکب ) رجوع به گیل داوران شود.
-
واحد کیل
لغتنامه دهخدا
واحد کیل . [ ح ِ دِ ک َ / ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش ظرفیت اشیاء به کار میرود، رجوع به واحد ظرفیت شود. واحدهای کیل در حکومت اسلامی عبارت بوده اند از: مد، صاع ، قسط، فرق . کر. قفیز. رجوع به کلمات مزبور شود. واحدهای کیل متداو...
-
باب کیل
لغتنامه دهخدا
باب کیل . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت در 36هزارگزی جنوب ساردوئیه ، 13هزارگزی خاور راه مالرو بافت - ساردوئیه . دارای 5 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
بی کیل
لغتنامه دهخدا
بی کیل . [ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + کیل ) بدون کیل .بی کیله . که چیزی را وزن نکنند. بی سنجش : دینْت را با عالم حسی به میزان برکشندبی تمیزان کار دین بی کیل و بی میزان کنند. ناصرخسرو.و رجوع به کیل شود.
-
کیل (پیمانه)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: keyl طاری: kile طامه ای: kel طرقی: keyl / peymâna کشه ای: peymâna / keyl نطنزی: keyl
-
کَفْ کیل
لهجه و گویش بختیاری
kaf-kil آب دهان جارى از لبها.