کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کیفر
/ka(e)yfar/
معنی
ظرف شیر و ماست؛ تغار ماست.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انتقام، تادیب، تقاص، تنبیه، جزا، عقوبت، مجازات، مکافات
۲. تغار
۳. مشک ≠ پاداش
فعل
بن گذشته: کیفر داد
بن حال: کیفر ده
دیکشنری
Nemesis, penalty, punishment, repayment, retribution
-
جستوجوی دقیق
-
کیفر
لغتنامه دهخدا
کیفر. [ ] (اِخ ) رودی است در بخارا. (تاریخ بخارا ص 39).
-
کیفر
لغتنامه دهخدا
کیفر. [ ک َ / ک ِ ف َ ] (اِ) مکافات بدی . (فرهنگ رشیدی ). مکافات نیکی و مکافات بدی را گویند، و به عربی جزا خوانند. (برهان ). پاداش و جزای عمل بد. (غیاث ). به معنی مکافات است ، در جای مکافات بدی استعمال می شود چنانکه پاداش در محل تلافی خوب . (آنندراج ...
-
کیفر
لغتنامه دهخدا
کیفر. [ ک َ /ک ِ ف َ ] (اِخ ) نام قلعه ای که آن را هیچکس نتوانستی گرفت جهت طلسمی که بر آن کرده بوده اند. (صحاح الفرس ،از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام قلعه ای است که در آن طلسمی بسته اند و هیچکس قدرت برگرفتن قلعه نیافته است . (برهان ). نام قلعه ای ...
-
کیفر
واژگان مترادف و متضاد
۱. انتقام، تادیب، تقاص، تنبیه، جزا، عقوبت، مجازات، مکافات ۲. تغار ۳. مشک ≠ پاداش
-
کیفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ka(e)yfar ظرف شیر و ماست؛ تغار ماست.
-
کیفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) keyfar ۱. سزا؛ جزا؛ مکافات.۲. [قدیمی] سنگی که بر سر دیوار برج یا قلعه میگذاشتند که وقتی دشمن نزدیک شود بر سرش بزنند.〈 کیفر بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] به سزای عمل خود رسیدن.〈 کیفر دادن: (مصدر متعدی) سزای عمل کسی را دادن.
-
کیفر
فرهنگ فارسی معین
(کِ یا کَ یْ فَ) (اِ.) جزا، پاداش ، مکافات نیکی و بدی .
-
کیفر
دیکشنری فارسی به عربی
عقوبة
-
واژههای مشابه
-
کیفر دادن
لغتنامه دهخدا
کیفر دادن . [ ک َ / ک ِ ف َ دَ ] (مص مرکب ) جزای عمل کسی را به وی دادن . (فرهنگ فارسی معین ). به کیفر رسانیدن . مجازات کردن . به مکافات عمل رسانیدن .
-
کیفر کشیدن
لغتنامه دهخدا
کیفر کشیدن . [ ک َ / ک ِ ف َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کیفر بردن . به جزای عمل خود رسیدن . مجازات یافتن . مکافات دیدن : در فروبست آن زن و خر را کشیدشادمانه ، لاجرم کیفر کشید. مولوی (مثنوی ).رجوع به کیفر بردن شود.- کیفر از کسی کشیدن ؛ وی را به جزای ع...
-
کیفر بردن
لغتنامه دهخدا
کیفر بردن . [ ک َ / ک ِ ف َب ُ دَ ] (مص مرکب ) به جزای عمل خود رسیدن . (فرهنگ فارسی معین ). مجازات یافتن . مکافات دیدن : مار راهرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری . ابوشکور.چه گفتند دانندگان خردهر آن کس که بد کرد کیفر برد. فردوسی .که هرگز نران...
-
کیفر دادن
دیکشنری فارسی به عربی
عاقب
-
اقامه کیفر خواست نمودن
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتِکامٌ
-
اقامه کیفر خواست نمود علیه
دیکشنری فارسی به عربی
اِدَّعي علي